|
لحظه هاي ما براي هو ღ اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند
|
به نام بدیع سماوات و الارض دوسال پیش برای اولین بار که صفحه اینستاگرامم رو باز میکنم و یکی یکی پیج های ملت رو نگاه میکنم.به خودم میگم واااای ملت چجوری دارن زندگی میکنن ما چجور!دنیای خالخالی ها گل گلی ها رنگ های متنوع عموما سبز و آبی و صورتی پر از جینگول مینگولای خوشگل.تازه فهمیدم ایکیا یه اسم ژاپنی نیست کم کم دلت میخواد! دلت میخواد ازونا داشته باشی که اونا دارن.ازونایی بخوری که اونا هر روز دارن میخورن.ازونایی بپوشی که اونا دارن میپوشن.کم کم گم میشی.گمت میکنن.و خودشون تو رو میسازن اونطور که دلشون میخواد.سلیقه ات علایقت دلبستگی ها و باورهات،همه رو تحت شعاع قرار میدن.همسری میگفت خاجل نرو توش می گفتم نهههه بذار برم دوست دارم خواههششش. سرشو تکون می داد و می گفت تبعات داره.منم می خندیدم و می گفتم نه فقط می خوام ایده بگیرم. ایده از کی؟ فلانی تو فلان پیج با چند کیک فالور عکسهای دکور خونه ای رو میذاره که هر روز داره توش خرج میکنه.یعنی ماهی چند صد هزار تومن داره ظروف جدید میخره،کاغذ دیواری،جینگول مینگول،استکان رنگی،بشقاب گل گلی ،فرش،رو تختی،گل،پرده،چه میدونم از شیر مرغ تا جون آدمیزاد و فرت عکس میگیره و میذاره تو نت محض ایده.اینقدر دنیاش با دنیای تو متفاوته که اصلا باورش نیمشه آدمهایی تو رده مالی تو با ماهی 200-300 دارن میسازن.تو هم باورت نمیشه که آدمهایی به این بیخیالی دارن تو این کره خاکی از خودشون زندگی در وکنند خلاصه کاری به اینستاگرام و آسیب هاش ندارم.خواستم بگم منم با همه مقاومتهام تو دنیای ساختگی اونا خودمو گم کردم.با این تفاوت که این گم کردن ها زمینه بروز یسری حوادث جدید و دوست داشتنی تو زندگیم شد.کلی هنر یاد گرفتم کلی خلاقیت به خرج دادم و احساس خوب زنانه بهم دست داد...مثلا خیلی دوست داشتم بدونم غذا خوردن تو ظرفهای رنگی منگی خوشگل چه مزه ایه و چه حسیه؟و در این راستا از ظروف ملامینی داغون خونه پدر شوهر بهره برداری کردم و بشقاب خالخالی یا گلگل ساختم یا وقتی از این بشقاب ها تو صفحات دیدم دلم خواست و یه نمونه خونگیشو با دکوپاژ ساختم که همه شون خیلی خوشگل شدن.اینم که قبلا دیده بودین. چنگال گل گلیا رو بگو انگار همه داشتن جز من!رفتم بخرم دستی 60000 تومن پشت در اتاقمم با نوار کاست طراحی کردم که این مال سه سال پیشه و ایده اش هم از مامی سایته.خیلی همه دوسش دارن.به همسری میگم منتظرم سه تا شیم و شکل حبه رو هم تو این کادر مربعه جای اون گلها جا بدم اینم که معرف حضورتون هست که من مثلا زمستونوشو ساختم خخخ البته من با خمیر نون فانتزی و نمک و مواد بازیافتی این آدم برفی عاشق رو ساختم اما تو لوازم هنر فروشی مجسمه و درختش رو آماده میفروشن برا کار ماکت و ازونا که خودشون میدون که خیلی شیک درمیاد اونطور..... تازه بازم هست... عشق نوشت: شب میلاد امام زمان عجل الله یه بسته دستمال کاغذی برداشتم نشستم پای شبکه پویا و برای بار دوم فیلم "شاهزاده روم" رو دیدم.همسری هم خواب بود.وسط فیلم با صدا گریه های من از خواب بلند میشه میاد کنارم میشینه و آرومم میکنه،منم براش حسمو نسبت به ملیکا بانو میگم،یه بانوی برگزیده اونم غیر عرب.از قشنگترین خواستگاری دنیا.از اینکه چقدر امام زمان مادرشو دوست داره و چقدر خوبه که من همیشه قبل دعای عهد زیارتنامه مادرشونو با صوت فرهمند گوش میدم و بخاطر معنای بسیار زیبای این زیارت خیلی نرجس خاتونو دوست دارم خیلی زیاد و براش فرازهایی از زیارت رو میخونم.السلام علیک و علی آبائک الحواریین السلام علیک و علی بعلک و ولدک.....اشهد انک احسنت کفاله و ادیت الامانه و جتهدت فی مرضاه الله...و صبرت فی ذات الله...بهش میگم همسری جونم دستت درد نکنه که اونسری منو بردی سینما تا این فیلمو ببینم.موقع برگشتش هم بهم جایزه دادی با یه دنیا لبخند.منم میخوام جبران کنم و فردا به مناسب میلاد برای اولین بار برات بیسکویت درست کنم . رمضان پیشاپیش مبارک اللهم عجل عجل عجل لولیک الفرج
برچسبها: عکس, شکموها, ن خ, امام زمان [ جمعه هفتم خرداد ۱۳۹۵ ] [ 8:0 ] [ از نسل او ]
[ ]
به نام خالق لبخند در حیاط به هم زده می شود و صدایی مهربان با شتاب مرا از پشت در می خواند... -خاجل خاجل خاجل -جوونم -باز کن با عجله در را باز می کنم.چشمان معصومش برق می زند و لبخندمسحور کننده اش دلم را می برد.دو دستش را بالا می آورد و رو بروی چشمانم میگیرد.با دیدن نارنجی های دوست داشتنی جیغ می کشم و هی دور خودم میچرخم.:"آخ جووووون آب هویج بستنیییییی با شیرینی.چقدر هوس کرده بودم" .میان هیاهوی خوشحالی کودک درونم دستم را میگیرد و میکشانتم کنار آیفون.دکمه را فشار می دهد.تصویر پسرک جوان پژو سواری را نشان می دهد که ماشینش روبروی درب ورودی خانه ماست.با انگشت به آن اشاره می کند و با خنده میگوید:" با ایشون رفتیم کارهاشو انجام بدیم.موقع برگشت خواست آب هویج بخره نذاشتم.خیلی زیاد اصرار کرد ،منم گفتم بدون خانومم نمیخورم.اونم سه تا خرید.آوردم خونه تا با هم بخوریم. به داخل لیوان ها نگاه می کنم.بستنی ها تقریبا آب شده و این یعنی او مسافت نسبتا زیادی را انتظار کشیده تا این حلاوت را با من تقسیم کند.از شور این حس قلبم به تپش میفتد. اسمش را بلند و کشـــــــدار صدا می زنم،چشمانم را می بندم و جرعه جرعه نارنجی های دوست داشتنی را با عشق او مزمزه می کنم... با تمام احساس کنارش مینشینم، طبق عادت دستش را در دستم می گیرم و یکی از قصه های هزار و یک شب ام را برایش تعریف می کنم.اینبار قصه" آذر و خیار نارنجی پوش" " تازه عروس بودم.سرزده برایم میهمان آمد.میوه ای نبود.من هم هویج های لاغر داخل یخچال را کنار چند عدد سیب چیدم و پیش روی میهمانهایمان گذاشتم طبق عادت کودکی که مادرم هویج را در ظرفی میگذاشت و برایمان می آورد و ما با صدای خرت خرت های هویج می خندیدیم و مسابقه میگذاشتیم هرکس هویج رو زودتر مثل خرگوش با دندان های جلویش خورد برنده است. میهمانها که میتوان گفت اقوام خودی همسرم بودند با دیدن ظرف میوه متعجبانه به یکدیگر نگاه می کنند.یکیشان بلند و با لحن آمیخته با تمسخر می گوید.هویییییییج !!!مابقی میخندند! در چند ثانیه صورتم سرخ و سفید می شود.و از پیشانی ام عرق سرد می ریزد.دلم نازک بود و آبرویم حریر بافت.. -شما مگه هویج نمیخورین؟؟ دیگری پاسخ می دهد.نه فقط تو غذا و سالاد مرد نسبتا جوانی در بین جمعیت بدون آنکه بخندد یک هویج از داخل ظرف بر میدارد و شروع می کند به گاز گرفتن و با لحنی معترض به جمع می گوید: چرا این شکلی هم میخوریم...تا آخر مجلس هیچکدام از میهمانها به میوه ها لب نزدند جز آن مرد که تمام هویج های داخل ظرف را به تنهایی می خورد و گرمای درونم را خاموش و خاموش تر می کرد.از آن ماجرا چند سالی میگذرد.تازه عروس بودم و کم تجربه اما خاطره هویج و رفتار تحسین برانگیز آن مرد هرگز از ذهنم بیرون نخواهد رفت " با صدای پخ پخ نی ته لیوان قصه را تمام میکنم دستم را زیر چانه ام میگذارم و منتظر میشوم تا واکنش همسری را ببینم. لبخند معناداری تحویلم می دهد :" قشنگ بود.دین مثل عسل ما وظیفه هر کدوم از طرفین رو همه جا مشخص کرده حدیث داریم که میگه وقتی سرزده برات میهمان آمد بدون خجالت هر چه در خانه داری بیار ولی اگر میهمان را رسما دعوت کردی براش تدارک ببین.این شد وظیفه آذر خانم و اما یجا دیگه تو روایت اومده اگر وارد خانه ای شدی میزبان هرچی که پیش روت گذاشت با رغبت و اشتیاق بخور تا صاحب خونه شرمنده ات نشه.اینم شد وظیفه میهمانها. با تحسین از جایم بلند می شوم.سینی را از دستش میگیرم و می روم سمت آشپزخانه و فکر می کنم به آذر،رفتار آن مرد جوان، عاشقانه ای که همسرم ساعتی قبل آفرید،به برکت وجودی میوه ای باسم هویج.میوه ای که گاهی شادی لحظات دو نفره و یا سیراب کننده عطش بعد برف بازی هایمان بوده.به اینکه می شود ریشه لاغر زمینی این میوه نارنجی پوش را به عناوین مختلف گرفت و قدم برداشت پله پله تا ملاقات خدا.... لیوانها و قاشقهای مثلا یکبار مصرف را میشورم و کنار میگذارم و چند روز بعد با حداقل های خانه مان ضیافتی میگیرم از جنس انار.راستی یلدای پسینتان،سالروز امامت مولایمان هم مبارک. برچسبها: برف بازی, عکس, شب یلدا, امام زمان [ یکشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 0:52 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم +همه میگویند از شوهرت در خانه کار بکش.چیزی را از او نخواهی بد عادت میشود و دیگر کار نمیکند.خانه تکانی را تنها انجام داده ای؟او وظیفه دارد به تو کمک کند ......الا من :" وظیفه ای ندارد که به من کمک کند و من هم وظیفه تمیز کردن خانه را ندارم من از روی محبت خانه عشقمان را تمیز میکنم و هیچوقت هم ازو نخواهم خواست به من در امری که تا جای ممکن توانایی دارم کمک کند.و تو چه میدانی که این کار ابزاریست در دست من برای جلب محبت همسرم و باز تو چه میدانی که محبت و لطف محبت میاورد و مردی که تلاشهای یک زن را برای تمیزی خانه میبیند خود کمر همت میبندد و اینبار نه از روی اجبار بلکه بدون هیچ درخواستی و با همان محبت برخواسته از عشق به کمکت میاد" +همه از سر دلسوزی میگویند:"لباس عید نخریده ای!شوهرت میبایست تو را به بازار میبرد و برایت لباسی تهیه میکرد.تازه عروس باید لباس نو بپوشد.برای خودت میگویم مردم پشت سرت حرف میزنند.....الا من:"هزینه لباس را به من داده است تا تهیه کنم اما مانتویی که دارم هنوز نو هست مرا نیازی به مانتوی دیگر نیست" +همه میگویند :"چرا از همسرت پول ماهانه نمیگیری بد عادت میشود.....الا من :" حقی که اسلام بر گردن مرد نهاده است نفقه است که شامل خرجی خوراک و پوشاک و ... میشود که خداروشکر مهیاست مابقی دیگر از سر لطف است بدهد مرا مدیون خود کرده،ندهد جفایی نکرده است" +همه میگویند :" از همسرت عیدی نگرفته ای؟شوهرت قرون وسطایی است!مانند فلانی سیاست داشته باشید.به مردانتان یاد بدهید که برایتان هدیه بگیرند و بهتان عیدی بدهند طلا/پول.مردان امروزی همسرانشان را دوست دارند و خودشان برایشان هدیه میگیرند.....الا من :" دادن هدیه استحباب دارد حکم واجبی نیست که اگر ترک شود مطرود خدا شود.بدهد به خود و به من لطف کرده است ندهد چیزی از محبت بینمان کم نمیشود بدون هدیه هم دوستش دارم و میدانم که دوستم دارد. +همه میگویند زن باید سیاست داشته باشد و به همسرش نگوید چقدر مال دارد.پولهایت را برای خودت سرمایه کن و این را از او پنهان بدار.......الا من :" گویی حرف خدایت را فراموش کرده ای که من را جان او خطاب کرده و او را جان من.وقتی او را در محرمانه ترین هایم در روح و جسم متعلق به خودم شریک کرده ام!چگونه میتوانم او را از مالی که متعلق به خدایش است و امانتی است در دست من مطلع نکنم و تو چه میدانی که این پنهان کاری بظاهر کوچک اگر روزی برملا شود چه دلخوری در باطن بزرگی را بوجود میآورد" +سال نو که میآید همه خانه ها نو نوار میشود.خانه ما هم امسال با صفاتر از سال قبل گشت.پیشتر اثاث خانه را عوض میکردم و اضافه تا جهازم مایه آبرو همسرم باشد. و خانواده همسرم از ضعف جهازم خجالت نکشند و به به اطرافیان دلخوششان و دلخوشمان کند !! و چه بدبخت بودم که نمیدانستم مرداب تجمل آنقدرها فروتن نیست که فقط به پاهایت اکتفا کند تو را آنقدر در درون خودش فرو میبرد تا خفه ات کند.و امسال بحول الله... کـــــــــــــــــــــات! مبلها و میز ناهارخوری ام را فروختم و وسایل تجملی را جمع کردم.خانه ساده تر شده است و انگار وسعت وجودیش بیشتر! دلمان خوش شده است که شاید بر طبق گفته عرفا که میگویند العطیات بقدر قابلیات با وسعت وجودی این خانه وجود ماهم با نعمت زخم زبان های اطرافیان وسعت یابد شاید بیشتر بهمان بدهند! میزبان امام زمان مبل منبت ورق طلا میخواهد چیکار؟میزبان امام زمان را چه به تابلو فرش ابریشم با یدک کشیدن اسم "و ان یکاد" ؟میزبان امام زمان را چه به آینه کنسول نقره؟ چه به بوفه و متعلقات چند میلیونی اش؟مگر میشود میزبان مهمان را بخواند و او را بگونه ای که میپسندد اکرام نکند؟؟.....حالا دیگر خجالت نمیکشم اگر اولیاء اللهی پایش به خانه ام باز شود اگر جمعه ای در خانه ام باز باشد و مولایم بخواهد سلامی به اهلش بگوید.... . . عشق نوشت:دلبسته ترت میشوم وقتی این کتاب را در دست گرفته ای در گوشه ای نشسته ای و میخوانی ورقه هایش را هایلایت میکنی و گاهی با صدای هر ورق شانه هایت بی صدا میلرزد... پی نوشت// منظور از کلمه "همه" همه اطرافیانم نیست.بخش کثیری از جمعیت اطرافم هست. پی نوشت 2//جدیدا ها با تمام وحودم شیرینی حرف مولام رو دارم میچشم که گفتن:امام علی (ع):گواراترین زندگی دورافکندن تکلف ها ومخارج اضافی است.غررالحکم برچسبها: عکس, من و نفسم, کتاب و کتابخانه, امام زمان [ یکشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۳ ] [ 19:46 ] [ از نسل او ]
[ ]
به نام خداوند پیونددهنده قلوب
سالگرد یکی شدنمون مبـــــــــــــــــــــــــــــــارک عزیزم ! یعنی میشه یروز بیاد که امام زمانو تو خونمون دعوت کنیم و بهش بگیم آقا خوش آمدی به سالگرد یکی شدنمان!من برای جشن سالگرد مون هیچ مهونی نمیخوام جز خود آقا.دوست دارم خودم بهشون کیک و شربت بدم!بچه هامون برن بغل آقا بازی کنن!آره؟!چیکار کردیم که موندیم بی سرپرست؟!یعنی اونروز میاد که ما خودمونو از یتیمی نجات بدیم؟!کی قراره اونروز برسه همسرم کِی؟!چرا نمیبینیمش؟کی خدا مهر انسان بودنو بهم میزنه!کی خدا بهم میگه حالا انسان شدی حالا میتونی سرپرستتو ببینی؟!کی سالگرد با امام زمان یکی شدنمان را جشن میگیریم؟! دوست دارم یروز امامم بهم شیرنی بده و بگه:تبریک.سالگرد یکی شدنتان با ما مبارک.الان شدی از نسل ما! . . این کارت پستالی که میبینین خودم درستش کردم اون دوتا هم ماییم که شب میلاد امام رضا علیه السلام در حرم خواهر شون پیوند مودت رو بستیم.مجبور شدم چهره دامادو کمی سانسور کنم.ی جانماز سفره عقدمون بود و ی قرآن تو دستمون.این گلم چون عین دسته گل عروسیم بود در کنار عکسم جاش دادم. شرح اتفاقات وهدایای این روز در پست های آتی. یادمه یکی از دوستان ازم خواسته بود درباره خودسازی هم بنویسم.از اين به بعد ي بخش جديد اضافه ميشه به اين وبلاگ به اسم انسان ناب !و در اون بخش از نكته هاي ظريف خود سازي گفته ميشه كه من من من خودم به تذكرش نياز دارم انسان ناب ۱ در ادامه مطلب... برچسبها: سالگرد ازدواج, عکس, امام زمان, انسان ناب ادامه مطلب [ دوشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۱ ] [ 10:14 ] [ از نسل او ]
[ ]
|
|
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |