|
لحظه هاي ما براي هو ღ اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند
|
[ سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ ] [ 3:14 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم از خواب بیدار شده و داره مدام گریه میکنه.تند و با عجله میرم آشپزخونه تا واسش مقداری شیر آماده کنم.دست به شیشه میزنم خیلی زیاد گرمش کردم داغه....فاطمه با دیدن شیشه شیر چشاش برق میزنه و دست و پاشو تکون میده و وقتی شیشه رو از جلو چشمش دور میکنم صدای گریه هاش بلند تر میشه....بهش میگم مامانی قربونت برم داغه وایسا سردش کنم الان واست میارم....جیغ میزنه.....مانی مانی عزیزم الان شیشه رو بهت بدم میسوزی خب.....بازم جیغ میزنه....فدات شم چرا اینقدر گریه میکنی الان میارم واست دیگه....جیغ میزنه......صبوری کن مادر آوردم ...فقط جیغ میزنه انگار هیچی نمیشنوه از حرفام.....اصلا دلم نمیسوزه واسه گریه های این تیپی فاطمه.بیشتر دلم واسه این میسوزه که چرا ریجانه نمیفهمه که من الان با تمام وجودم میخوام شیر بهش بدم اما چون شیر در این لجظه دهانشو میسوزونه دارم تاخیر میکنم .......همینجور که فاطمه رو تو آغوشم گرفتم و شیشه رو گذاشته گوشه لبش بغض گلوم رو میگیره و یه قطره اشک گولوپ میفته رو صورت دخترک ...یاد رابطه ام با خدا میفتم.....رابطه ما با خدا خیلی شبیه به این حسه.....اینکه هی گریه میکنیم اشک میریزیم و طلب میکنیم و بهش نمیرسیم و گمان میکنیم اجابت نشده.گمان میکنیم خدا نشنیده و محل نکرده دلش نسوخته !!!انگار اون صدای عالم پیچ خدارو نمیشنویم "و استعینوا بالصبر......" صبر کن به موقع بهت میدم.و گاهی وقتی سر موعد بهمون میده با پررویی میگیم الان دادی؟؟نمیخوام و رومونو برمیگردونیم.درست مثل یه نوزاد شیرخواری که اگر شیر بهش دیر برسه لج میکنه و دیگه شیر نمیخوره. . . . میلادت مبارک باونی پاکی ها مامانهای گل روزتون مبارک خانومهای گل وبلاگ منتظران یه فرشته کوچک روزتون مبارک امسال روز زن برای من روز مادر بود.یه روز مادر واقعیه واقعی.امسال برای اولین بار به عنوان یک مادر هدیه گرفتم و برای اولین بار به برکت وجودی فاطمه مسری واسم کیک نینانه ای خرید.
پی نوشت// ممکنه براتون سوال بشه که چرا فاطمه شیر مادر نمیخوره.حقیقتا خیلی دوست دارم اینجا درباره تجارب شخصی از نوع خاصش در مورد شیردهی و ترفندهاش صحبت کنم....اما با وجود اینکه بارها هم تو پست ها گفتم و هم گوشه وبلاگ نوشتم اینجا یه محیط زنونه است و آقایون شرعا مجاز نیستن این صفحه رو بخونن بازم بی توجهی میشه و بهم پیام میدن.دیگه نمیدونم چجوری بگم نه خودم نه همسرم راضی نیستیم این صفحه توسط آقایون خونده بشه.نه اینکه بگم من مذهبی ام و فلان و ارتباط با نامحرم بطور مجازی ...اونکه سوا اما در کل کار درستی نیست مرد تو یه محیطی که همه زن هستند و حرف زنونه میزنند وارد شه.بعضی از دوستان هم پیام میدن خب ننویس و قیود مذهبی میارن واسم. راستش از این نوع خشک بازی ها خوشم نمیاد اصلا آدم خشکی نیستم یه آدم خیلی معمولی ام با رفتار کاملا عامیانه.و مثل کسی که کتابی مینویسه و برای زیر 14 سال خوندنش رو منع میکنه یا کسی که فیلمی میسازه و برای کودکان دیدنش رو منع میکنه.منم دلنوشته ای مینویسم و دوست ندارم آقایون بخونن همین.حالا اگر آقایی هستید که تا اینجا رو خوندید لطفا من بعد این رو نخوندید.بحث زنانه است و درباره نکات مادرانه میخوام حرف بزنم.خواهشا کامنت ها رو هم نخونید سوالها خصوصی هست.ممنون. بگذریم....ازینجا به بعد رو مادرها بخونن....تو پست قبل وقتی حرف از شیر خشک شد اینکه بدم یا ندم.خب بعضی با تجربه ها گفتن نده بچه بعدا شیر خودت رو نمیخوره بعضی با تجربه ها هم گفتن اگه شیرت کم هست بده شبی یه وعده مشکلی رو بوجود نمیاره .از حوالی سه ماهگی من فقط به فاطمه شبها یه شیشه شیر خشک میدادم اونم چون سیر نمیشد و گریه میکرد.مشکلی نبود و داشتیم خوب جلو میرفتیم تا وقتیکه فاطمه پنج ماهش شد سر شیر خوردن هی قر میومد و ناز میکرد و گریه میکرد.و کم کم کار به جایی رسید که دیگه سینه نگرفت...حاضر بود گرسنگی بکشه و بخوابه اما شیر منو نخوره فقط شیشه میخواست...یعنی نمیدونید تو خونه مون چخبر بود به مدت تقریبا یک هفته این بچه فقط جیغ میزد و من مقاومت میکردم و بهش شیشه نمیدادم.به معنای واقغی روانی شدم.فاطمه از یه سمت و دلسوزی همسرم از یه سمت که بچه گرسنه مونده عصبی میشه به چه قیمت اینکارو میکنی؟داری خودت رو از بین میبری...فشار عصبی هم شدیدا روی مقدار شیرم تاثیر گذاشت و اون رو به حداقل رسوند جوریکه خیلی دیر رگ میزد..تنها کاریکه میتونستم بکنم این بود که شیر رو با سرنگ بهش بدم تا قندش نیفته و بخوابونمش بزور......روشهای مختلفی هم امتحان کردم اینکه شیر خشک بریزم رو سینه و همزمان بچه هم شیر منو بخوره هم شیر خشک (نشد تمام لباس بچه خیس میشد و فایده نکرد و بازم گریه میکرد) اینکه عسل بمالم به سر سینه تا بچه بخوره (تا حدی جواب داد.هی میخورد میدید شیر نمیاد گریه میکرد دوباره عسل باید میزدم دوباره یذره میخورد میدید شیر با فشار نمیاد نمیخورد).هیچ ماده شیر افزایی هم تو این مدت جواب بهم نداد.خیلی ناراحت بودم و به همسرم هم قول دادم اگه تا آخر هفته این جیغ زدنها ادامه داشت شیر خشک بهش بدم...تا اینکه خدا بهم کمک کرد یادم افتاد تو دوران بارداری وقتی داشتم درباره شیشه شیر و اینا تحقیق میکردم یه بنده خدایی نوشته بود که از فیدینگ استفاده میکنه برای شیردهی به نوزاد.دستگاهیه که یه لوله مویین بسیار باریک داره که این لوله از یه سر همزمان با سینه مادر وارد دهان نوزاد میشه و از طرف دیگه به سرمی که توش شیر هست.یعنی همزمان که بچه سینه رو میمکه اون لوله رو هم میمکه و شیر از سرم وارد دهان نوزاد میشه و بچه فکر میکنه داره از سینه مادر شیر میاد.این فیدینگ واسه مادران کم شیر و دایه ها خیلی خوبه.به همسرم گفتم برام بخر.متوجه شدیم قیمتش 250 هزارتومنه و این مبلغ بالایی هست واسه ما.به ذهنمون رسید خودمون درستش کنیم و نتیجه با خرج 500 تومن شد این.یه بطری آب معدنی و یه سوند معده. الان یک ماه و خورده ای هست که من هم از این طریق به فاطمه شیر میدم و هم بهش شیشه شیر میدم و تا الان اصلا مشکلی نداشتم هر دو رو خوب و عالی میگیره دیگه.وقتی بدونم شیرم کمه از فیدینگ استفاده میکنم شیرم خوب بود که نیازی نیست.بیرون بهش شیشه میدم.ممنونم تجارب خودتون رو هم به اشتراک بذارید. برچسبها: مادرانه, فاطمه, روز زن, عکس [ جمعه هجدهم اسفند ۱۳۹۶ ] [ 3:19 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم ازونجاییکه منتظر ورود یه فرشته کوچولو به خونمون بودیم خیلی زود فهمیدم که باردارم و مراقبتهای بارداری رو از همون هفته های اول پیگیری کردم.خدارو هزار مرتبه شکر ماههای اول بارداریم به آسونی سپری شد و تا ماه ششم هم اصلا کسی نمیفهمید که باردارم و البته به هیچکسی هم نگفتیم فقط مامان خودم رو در جریان گذاشتم.سختترین قسمت بارداری من دو ماه آخر بود...ماه هشتم بخاطر پادرد های شدید جوریکه به دقیقه نمیتونستم سرپا بایستم و ماه آخر هم بخاطر فشار های بسیار زیادی که به کمر،لگن و کشاله های ران وارد میشد نه میتونستم بشینم نه بخوابم نه راه برم..... از ماه هفتم بود که یا من میرفتم پیش مامانم اینا یا مامانم میومد پیشم و بهم کمک میکرد...از اونجاییکه قرار بر این بود که زایمان طبیعی باشه روزانه حداقل یک ساعت با مامان پیاده روی میکردیم اونم اکثرا وقتمون صرف خرید سیسمونی فاطمه میشد حرف و حدیث درباره زایمان طبیعی زیاد شنیده بودم و خیلی هم استرسش رو داشتم....هر کسی هم که میفهمید قراره زایمانم طبیعی باشه انرژی منفی دادنش شروع میشد که چرا؟ و مگه خل شدی؟اصلا مگه جونشو داری؟چند تا بچه میخوای اخه تو؟... بخاطر مشکل کمرمم میتونستم سزارینی بشم.اما با تمام وجودم دوست داشتم اون حسی که همه ازش تعریف میکنن رو تجربه کنم و از دستش ندم اینکه وقتی بچه از رجم خارج میشه حس میکنی دنیا رو فتح کردی و وقتی بچه رو تو بغلت میذارن حس میکنی تمام دنیا مال توئه. همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه.......دقیقا از دو روز بعد زایمان حالات روانی عجیبی بهم دست داد.خیلی زود از همه چیز عصبی میشدم .خیلی راحت به گریه میفتادم.با کوچکترین حرفی از اطرافیانم دلخور میشدم و انتظار داشتم همه اونها توجهشون به من باشه.از همه توقع داشتم باهام خیلی خاص رفتار کنند مخصوصا همسرم اصلا میخواستم همه در اختیار من باشن فقط.فکر کنم دچار افسردگی بعد زایمان شدم...از طرفی زن زائو نیاز به استراحت داره ولی من تا ده روز اینقدر مهمون برام اومد که در طول شبانه روز دو سه ساعت بیشتر نمیتونستم بخوابم.وقتایی که میخواستم بخوابم آیفون رو خاموش میکردم و مهمونها زنگ طبقه بالا رو میزدن اونا در رو باز میکردن و بعدش میومدن پشت در ما و منو صدا میکردن...حتی نمیرسیدم که غذا بخورم.بخاطر بخیه هام هم نمیتونستم خیلی بشینم و اصلا روم نمیشد جلو مهمونها دراز بکشم.مشکل شیر دهی اوایل زایمان هم بود. اینکه بچه به راحتی نمیتونست شیر بخوره.یدفعه پیش مهمونها از گرسنگی گریه میکرد و من نمیتونستم جلو اونها شیر بدم و وقتی هم میرفتم تو اتاق چون بچه به راحتی سینه نمیگرفت هی گریه میکرد و طول میکشید تا ساکت شه. آخر یکی پا میشد میومد تو اتاق که چته و چرا سینه نمیگیره و فلان کارو بکن...هر کسی میومد و برام یه نسخه میپیچید و یه تستی روم میکرد و میرفت خیلی زیاد اذیت شدم.از روز دهم خیلی یکدفعه ای شیری که فوران میکرد ازم بشدت کم شد!!! حدودا پونصد هزار تومن فقط عرقیجات خریدم و مواد شیرافزا اما بازم فایده نکرد.....فاطمه هم دقیقا از هفته دوم شبها تا صبح گریه میکرد و من همه اش فکر میکردم برا اینه که شیرم کمه نه پستونک میخورد و نه شیشه شیر میگرفت وقتی هم بهش شیر خشک با سرنگ میدادم میریخت بیرون.دوباره هرکسی میومد و اینبار برا کمی شیر برام نسخه میپیچید میگفتن شیر باید تشک رو خیس کنه باید لباست همش خیس باشه باید فواره بزنه اگه اینا نباشه شیرت کمه و بچه ات گرسنه است که گریه میکنه.....شبها فاطمه جیغ میزد و من روضه علی اصغر میخوندم....اصلا یوضعی تا اینکه بردمش دکتر.دکتر گفت اگه وزن گیری بچه ات کم باشه شیرت کمه وگرنه میزان شیر بچه اندازشه....وزن فاطمه رو گرفت بیشتر از حد طبیعیش بود طوری که براش رژیم نوشت ....تازه فهمیدیم گریه هاش بخاطر کولیکه نه گرسنگی!تا 54 روزگی جیغ های شبانه فاطمه ادامه داشت جوریکه همسایه ها میومدن خونه مون و میگفتن این بچه چشه!!؟؟کارمون شده بود اینکه بچه رو تو پتو بخوابونیم و براش شعر بخونیم.میخوابید یربع بعد بیدار میشد جیغ میزددوباره میخوابید یربع به یربع پامیشد جیغ میزد....این به کنار روز 54 ام خیلی یکدفعه ای فاطمه جانم سرماخورد سرفه های خلط دار میکرد سینه اش شدیدا خراب بود طفلی صداش در نمیومد.دکتر دستور بستری داد ده روز بیمارستان.....نبردمش بیمارستان و تو خونه درمان شد الهی شکر..... یه نفس بکشین الان همه چیز خیلی خوبه....کولیک تا 80 درصد رفته! بچه جون گرفته و دیگه نوزاد نیست یه نی نی تپل مپل بامزه شده که قشنگ تو بغل جا میشه.شیرم مقدارش خوبه......شبهایی هم که فاطمه نمیخوابه یه شیشه شیر خشک بهش میدم تا صبح میخوابه. میتونستم خیلی زودتر از اینها بیام اینجا و پست بذارم....ولی......این وبلاگ واسه من خیلی مقدسه.اینجا بی بسم الله چیزی ننوشتم و بی وضو پشت سیستم ننشستم.این وبلاگ یجورایی حجت زندگیمه.........اما .....مدتهاست حال معنویم اصلا خوب نیست.حس میکنم از بلندای یه کوه پرت شدم پایین و هی دست و پا میزنم و بجا اینکه دوباره برم بالا هی بیشتر تو یه چاهی فرو میرم....نمیدونم چجوری حالم رو وصف کنم انگار از دانشگاه پرت کردن منو بیرون و دوباره نشستم سر کلاس اول ابتدایی........وقتی مرور میکنم وبلاگو بحال خوب اونموقع هام غبطه میخورم.خود الانم به خود قبلیم غبطه میخوره.دوست ندارم اینجوری دست به قلم بشم.دارم تمام تلاشم رو میکنم که حال خوب قبلیم رو دوباره بدست بیارم!!!...دست و پا زدم نشد چاره اش رو تو توسل دیدم.....برا همین تو این دو سه هفته ای دوبار رفتیم سفر.روز امامت حضرت مهدی عج مشهد بودیم و میلاد رسول اکرم قم.از وقتی هم برگشتیم با همسری قرار گذاشتیم که روزانه یه سخنرانی بذاریم و موقع شام گوش بدیم.فعلا تنها مسیر پناهیان رو داریم گوش میدیم. از سفرمون براتون بگم......مسافرت با یه کوچولوی چند ماهه اونم تو زمستان اولش خیلی سخت بنظر میرسید اما بسیار زیاد طعمش با همه مسافرت های قبلیمون فرق میکرد و بینهایت شیرین بود.هوای مشهد خیلی سرد بود برا اینکه بچه سرما نخوره پتو بهاره و زمستونیش رو با خودم برده بودم تو روز پتو صورتیشو رو کریر کامل مینداختم و میرفتیم بیرون و تو شب پتو آبیشو.چون سخت نگرفتیم خیلی بهمون خوش گذشت واسه همین دوباره هوس کردیم بریم سفر . . مادرانه//خیلی لذت بخشه که شب تا صبح وقتی ریحان خوابه بیدار بمونم و واسش برا شب یلدا تاج هندوانه درست کنم...اینکه تو نت سرچ کنم " پاپوش نوزادی هندوانه" ....و هی پاپوش ببینم و اونو تو پا ریحان تصور کنم و پاهای کوچولوشو ناز بدم.... مادرانه//با وجود اینکه دربست در اختیار یه نی نی دوست داشتنی ام اما وقتم شدیدا برکت پیدا کرده.خونه ام از قبل تمیزتره وبیشتر برق میزنه وقت باندازه ای دارم ک میتونم کتاب بخونم و شغل خونگی قبلیمو ادامه بدم.البته فاطمه وقتی بیداره بچه تقریبا ناآرومیه اما باهاش کنار اومدم و کارهای خونه رو باهم دوتایی انجام میدیم.میذارمش تو کالسکه و با خودم موقع تمیزکاری میبرمش اینور و اونور میبرمش آشپزخونه هم غذا میپزم هم برا اون شعر میخونم.حوصله اش که سر میره واسش میزنم میخونم میرقصم.اونم خیلی خوشش میاد قرتی تشریف داره خانوم..خخخ....کلا زندگیم خیلی هیجان انگیزتر از قبل شده.البته گاهی اوقات تو کالسکه هم بند نیمشه اینجور مواقع میذارمش تو تاب برقی کیف میکنه.یه ننو هم بستیم تو خونه ازین سر به اون سر میریم گاهی دو تایی میشینیم توش و کلی تاب میخوریم و آروم میشه....کلا بچه با نشاطیه.الهی الهی خدا به همه اونها که منتظرن یکی ازین فرشته هاشو بده. . دوستانه//از تمام نظرات پر از مهر و مهربونی و دوستیتون بینهایت بینهاییییییییییت ممنووووونمممممم........دلم واسه همتون تنگ شده....کاش میشد یبار همتون رو یجا ببینم . همسرانه// اگه تو نبودی اگه مهربونیات نبود اگه این صبوریهات نبود....دنیا برام اینقدر رنگی رنگی نبود.....ممنونم که هستی....ماه هفتم با یه دسته گل رز رنگی رنگی میاد خونه و یدفعه میگیره جلو چشام و میگه به مناسبت بارداری نشد که واست گل بخرم.الان خریدم که یهت بگم ممنونم که داری زحمت میکشی و سختی ها رو تحمل میکنی.کلی با اون گلها و پاپوش نوزادی فاطمه عکس گرفیم..منتخبش شد این.آخه قرار بود تو یه پستی این عکس رو بذارم و خبر بارداری رو به دوستان بدم.اما بهتر دیدم بعد اینکه بار به سلامت به ثمر رسید بهتون بگم .. .در ضمن چروک پارچه یعنی بچه داره میاد....خخخ....
برچسبها: مادرانه, فاطمه, عکس, مشهد [ چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶ ] [ 3:25 ] [ از نسل او ]
[ ]
[ شنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 4:24 ] [ از نسل او ]
[ ]
|
|
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |