|
لحظه هاي ما براي هو ღ اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند
|
بسم الله الرحمن الرحیم عنوان این پست برمیگرده به عکس پایین.به تولد مردی که همیشه پشتم بوده و همه کار کرده که دل بی قرار منو خوشحال کنه و این روزها داره شدیدا اخلاقهای سردم رو تحمل میکنه... تولدت هزاران بار مبارک پسرک رویاها....
همیشه عادت داشتم که تو تولداش همه جا رو شلوغ کنم و کلی انرژی بذارم اینجوری هم به خودم خیلی خوش میگذشت و هم به همسری و هم هر کسی که سهمی از تولدامون داشت.....اما امسال با وجود فاطمه و بی قراری هاش واقعا نمیدونستم میتونم برسم کاری بکنم یا نه.فاطمه هم حال خوش نداشت.کم نیاوردم همه سعیمو کردم...یه گوشه از خونه یه محیط خوشگل درست کردم.تلفنی سفارش کیک دادم و با وجود فاطمه تاکسی گرفتم و رفتم کیک رو تحوبل گرفتم و طبق عادت همیشه یه شام خوشمزه درست کردم.تیپ فاطمه رو خیلی ساده با تممون ست کردم .مهمونامونو دعوت کردم و همگی منتظر شدیم تا بیاد... کادو هم بهش عشقشو دادم شلوار کردی برچسبها: تولد, عکس, شکموها [ دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 5:33 ] [ از نسل او ]
[ ]
[ شنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۶ ] [ 4:24 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم
دیلینگ دیلینگ دیلینگ - سلااااااممم ! - خاجل سلام خوبی؟ تا ده دقیقه دیگه خونه ام حاضر شو میخوایم بریم بیرون - واااااای آخ جون !!! کجااااا؟ - اومدم میگم نزدیک یه فروشگاه سه طبقه پوشاک ماشینو پارک میکنه.دستمو میگیره و میبرتم داخل و میگه :" امروز روز تولدته هر چی که دلت میخواد برای خودت بخر " یه لحظه از شدت ذوق خشکم میزنه !! با صدای بلند میپرسم هر چی؟؟ ...هر چی.......وای نمیدونستم باید چجوری این همه حس خوشایندم رو تو اون فرشگاه به همسری ابراز کنم...دوست داشتم بلند یه هورا بکشم بچرخم و بپرم تو هوا،رو سرامیک فروشگاه لیز بخورم و همش دور همسری بگردم.آخه همیشه یکی از فانتزی های ذهنیم این بود که شوهرم مثل یه جنتلمن دست منو بگیره و ببره داخل یه فروشگاه و بگه عزیزم هر چی که میخوای بردار نگران هیچی هم نباش.عجیب اینه که من تا بحال این حسمو با همسری به اشتراک نذاشته بودم چون میدونستم اون هیچوقت نمیتونه این آرزومو محقق کنه.خب البته اونم خوب منو میشناسه که مراعاتشو میکنم. برا همین نهایت خرچی که رو دستش گذاشتم 54 تومن بود!!! موقع برگشت هم شام مهمون همسری بودیم.پرسون پرسون آدرس بهترین کبابی اون منطقه رو گیر آوردیم.خریدیم و اومدیم خونه دو نفری تولدمو جشن گرفتیم(اون گلدون تو عکس هم یدونه از محصولات گلخونمه که مشکی بود و خودم رنگش کردم.).یروز تو یکی از صفحات تبلیغ آقای ماکارونی رو دیده بودم.اینقدر عکسهاش برام خوشمزه بود که تصمیم گرفتم برای سپاس از همسری به مناسبت جشن تولد سورپرایزانه اش سینی مخصوص خانوم ماکارونی رو درست کنم.یه چند ساعتی دستم بند بود امااا نتیجه اش فووووووق العااااده بود.همسری واقعا سورپرایز شد و خیلی خوشش اومد.(اون جا شمعی گل گلی تو عکس رو هم با روش دکوپاژ ساختم.ناج شده.) . . +ماه رمضان امسال خیلی برام پر برکت بود. وای باورم نمی شد.تو شهر مامانمینا دعوتم کردن برای تبلیغ. هر روز میرفتم تو محفل انس با قرآن و برای خانوم ها احکام می گفتم. گاه گاهی حدیث و روایت و کمی سخنرانی. خیلیییی حس خوبی بود خیلی برام مفید بود اولش قرار بود یه مدت کوتاهی آزمایشی کنارشون بمونم. اما اینقدر استقبال شد که ازم خواستن حتما تا آخر ماه رمضان تو این شهر بمونم و براشون احکام بگم.جای دیگه هم برای تبلیغ دعوتم کردن حتی تو شهر همسری!! اصلا در تصورم هم نمیگنجید که ثمره یکسال طلبگی اینقدر برام پر برکت بوده باشه.اونقدر با خانومهای کلاسم صمیمی شده بودم که باهم رفتیم برای افطار اردو تو اتوبوس ازشون سوال احکامی میپرسیدم و بهشون جایزه میدادم.خیلی به همه خوش گذشت. +یه روزم یه خانومه یسری رو بالشتی آورد تو کلاس احکامم واسه فروش.دو تاش خیلییییییی ناز بود خیلییی.اما خوب پول نداشتم که بتونم بخرم.ترجیح دادم از دیدنشون و خرید بقیه فقط لذت ببرم.همش دوست داشتم خانوم ها همون طرحی رو واسه خودشون بگیرن که من دوست داشتم مال من باشه.تو حال و هوای خرید کردن اونا بودم که یکی از خانومها گفت بیا یه خوشگلشو واسه من انتخاب کن.منم با ذوق اونی که دوسش داشتمو بهش پیشنهاد کردم.پولشو داد و دو دستی تقدیمش کرد به من و گفت مبارکه واسه تو خریدم .قلبم یه لحظه وایساد واسسسههه من؟؟؟اینقدر ذوق کردم که پریدم بغلش و بوسش کردم.بعدشم خوشحال نشستم سر جام و با عشق زل زدم به رو بالشتی جدیدم و براش نقشه کشیدم که کجا ازش استفاده کنم که یکی دیگه از خانوم ها اومد کنارم و در گوشم گفت منم میخوام یه جفت ازینا بهت بدم برو خودت یکی رو انتخاب کن اصرار اصرار دیگه در پوست خودم نمیگنجیدم انتخاب کردم.همون دوتایی رو که خیلییی دوسشون داشتم. +امسال ماه رمضون کلی مهمونی رفتیم.و من برای اولین بار تو مهمونی های دوره ای دخترخاله ها که آرزو داشتم برای یبار هم که شده با بودن من همزمان شه شرکت کردم.مهمونی های خیلی سالم ساده پر از خنده و حرف های جوانانه.خونه تک تکشون رفتم و واقعا خوش گشت.خیلی دوست داشتم منم یروز ازشون پذیرایی کنم.از زنداداشم اجازه گرفتم و تو خونه داداشم همگی رو دعوت کردم.افطاری براشون حسابی تدارک دیدم و سفره رو به قشنگترین شکل ممکن چیدمان کردم. از اول ورود تا آخر خروج همش از دستپخت و چیدمان و مهمان نوازی تعریف میکردن خیلییی خوششون اومده بود و هی بهم میگفتن دست شوهرتو بگیر و بیاین اینجا زندگی کنین تا ما هر هفته بیایم خونه تون مهونی + از وقتی همسری بهم گفته:"دیگه طعم غذای هیچ کسی به دهنم مزه نمیده .جز تو !" انگاری بمب انرژی تو روحم ترکیده یه هفته است افتادم تو جون آشپزخونه ام و از همه چیز میزهای دورم کمک میگیرم تا این حسِ تعلق رو تو وجود همسری عمیق و عمیقتر کنم.عاشقونه و با لبخـــــــند وارد آشپزخونه ام میشم.لباس کارمو میپوشم یه بسم الله میگم و با سلام و صلوات پیش بسوی برنامه جدیدی که برا آشپزخونه ام ریختم.مثلا دوشنبه ها رو گذاشتم واسه شیرینی پزی.جمعه ها که طبق روایت عیدِ یه غذای خاص با چیدمان عیدانه.شبهای تابستان هم که فقط آب دوغ خیار.یذره غذا میپزم یذره ظرف میشورم و از پشت پرده سنتی آشپزخونه سرمو خم میکنم و واسه همسری قلب میفرستم.میخنده !! میخندمممم و با ذوق بیشتر بر میگردم سر غذام درشو بر میدارم و با تمام حسم میگم به به عالی شده بعد صدای ریز همسری رو میشنوم که داره با خنده میگه: "جا خاجل" +چند روز پیشم همسری کتاب میخوند،منم تو آشپزخونه و طبق برنامه جدیدم واسه خودم قطاب پزون راه انداختم.واااای فوق العاده تجربه خوبی بود.اینقدر خوش عطر و طعم بود که نصفش رو همونطور داغ داغ خوردیم کمی رو هم گذاشتیم شب با چایی خوش بوی شمال بخوریم.عطر هل و پسته و گلاب.دارچین و گردو آدمو مست می کرد.خلاصه خیلی بهم خوش گذشت به همسری میگم من هیچوقت حاضر نبودم که یه مرد باشم هیچوقت.چقدر خدا دوسم داشته که منو یه زن آفریییده با این همه ظرافت چقدر زن بودن خووووبهههه.خلق اینهمه زیبایی و مزه و اینهمه حس مثبت و آرامش بخش با وجود روح شکاف خورده از مشکلات و عمقی از غم واقعا فقط و فقط از عهده یه زن برمیاد.چه تناقض عجیبی بسیار لطیف و آسیب پذیر اما بسیار صبور و آرامش دهنده.قربون حضرت زینب بشم.بعدش میخندم و هی تو خونه داد میزنم: چقدر خوشحالم که من یک زنــــــــــــــــــــــم! چقدر خوبه که من یک زنــــــــــــــــــــــم! خدایــــــــــــــــــا ممنونم که منو یک زن آفریدی ممنونم!
الآن نوشت: کله سحر همسری بعد خوندن نماز در حالیکه من پشت لپ تاپم نشتم و دارم این مطلبو مینویسم،میگه دلم شیرینی میخواد........+میخوای برات قطاب بپزم؟.......اوهوم.ما رفتیم قطاب پزون. دو ساعت بعد نوشت: مراسم از قطاب پزون به کیک یزدی قالبی پزون تغییر کرد.اینم صبحانه همسری. برچسبها: عکس, شکموها, تولد, بازیافت [ پنجشنبه دهم تیر ۱۳۹۵ ] [ 5:40 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم
جمادی الاول سال 1406 دوباره پیوندی میان آسمان و زمین درست زمانیکه زمین رخت سفید عروسش را بر تن کرده صدای پر پرواز و من در هربار تولد تو باز زنده می شوم !! شاهدم نیز کلام اوست : هُوَ الَّذی خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْكُنَ اِلَیْها . . بدون شرح: کیک تولد با تزیین کودک درون و امکانات موجود و شمع قرضی هدیه دلی من به آقای همسر/آدم برفی برای یه مرد زمستونی هدیه اصلی شام تولد/همبرگر خونگی برچسبها: تولد, برف بازی, عکس, هدیه [ جمعه سی ام بهمن ۱۳۹۴ ] [ 12:0 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم نگاهم خیره میشه به قاب عکس روی میز کمی سرمو کج می کنم و از پشت شاخه های گندمِ گلدونِ دوست داشتنیم براش بوس می فرستم.نفس عمیقی میکشم.لبخندی می زنم و مثل همیشه باهاش حرف می زنم: دمت گرم.خدایی شماها زندگی کردین.فهمیدین باید چیکار کنین.میبینی از وقتی خونه ام خالی شده از تو خالی ها چقدر حالم بهتر شده.بذار باخودم رو راست باشم عمرا میتونستم تو این شهر،با اون دکور عکستو هر جایی که دلم می خواد بذارم .برام دعا کن محمد تقی بهجت. . از بهار امسال رسماً استارت "تجمل زدایی"خونه زده شد و تا الآن هر روز لونه امون داره روح تازه میگیره.درست مثل خونه های دل نواز قدیمی مادربزگامون خونه هایی که دوست داری رو زمین کنار سفره سنتی بشینی یه آبگوشت پر چرب بزنی به بدن روشم یه چای قند پهلو اونم تو استکان خوش اندامش بخوری و پشتی رو از بغل دستت برداری و راحت رو فرش لاکی خوش نقشش دراز بکشی.بدون اینکه مراقب باشی سرت به لبه مبل بخوره،بدون اینکه حواست به این باشه که زیر سرت سرامیکه یا نه!ساده و صامت!بدون هیچ منیت و جلوه گری !خونه های با مرامی که جز اخلاق میزبان هیچ کدوم از وسایلش برات عشوه گری نمیکنن و ته دل مهمان هاتو نمی لرزونن. وسایل لوکس خونه مون دارن جاشونو به یه تیکه پارچه قلم کاری،یه گلدون سفالی یه قاب عکس خاتم میدن و من واقعا راضی ام از اتفاقی که داره تو آشیونه عشقمون میفته.مبلها جاشونو با تشکچه ها و پشتی های ترمه عوض کردن،بوفه امو فروختم و بجاش یه درخت بهاری گذاشتم،پر از حس زندگی.ظرف های داخل بوفه رو هم چیدم تو صندوق قدیمی مادربزرگه.برای ورودی آشپزخونه ام پرده سنتی درست کردم. و روی کانتر رو با یادگاری مادربزرگم پر کردم. البته هنوز خیلی جای کار داره.قراره کم کم تغییرات رو بسط بدیم ان شاء الله.با همسری قرار گذاشته بودیم که اگه امسال برای عید یکی دیگه از تیکه های لوکس خونه امون فروش بره پولشو برداریم و باهاش بریم نمایشگاه کتاب تهران(همسری عشق کتابِ.یکی از فانتزی هاش هم داشتن یه کتابخونه شخصیه) خداروشکر تو ایام عید وسیله امون با قیمت مناسب فروش رفت و به لطف خدا با کمک دوستامون اینارو جور کردیم،همسری هم کتابهایی که میخواست رو به ترتیب الویت خرید دسته بندی کرد و راه افتادیم سمت تهران.نمایشگاه کتاب امسال واقعا خلوت بود و قیمت کتاب ها بسیار بالا.اینقدر خلوت بود که بسادگی تونستیم این چرخارو تو نمایشگاه اینور و اونور با خودمون بکشونیم و اون حجم کتاب رو بخریم.روز اول رو کلا اختصاص دادیم به کتابهایی که همسری میخواست.شبش رو هم تو یکی از پارک های تهران موندیم و بساط نیمرو رو تو چادر دو نفره مون پهن کردیم.روز دوم هم رفتیم غرفه پر انرژی کودکان،وایییییی خیلی کیف داد با اینکه عطر دوست داشتنی هیچ بچه ای تو خونه امون نمیپیچه اما واقعا قشنگترین و لذت بخش ترین قسمت سفر برای من بازدید از غرفه کودکان و خرید کتابها و وسایل بازی با ظرافت مردانه همسری بود.غرفه کودکان زیباترین حسهارو بهم هدیه داد مثلا اینکه چقدر اون هم کوچولوی ندیده امونو دوست داره و چقدر ما دوتا سر خریدهامون برای ولیعهد حساسیم و اتفاق نظر داریم.خیلی از کتاب ها رو دیدیم و نخریدیم و حتی تعجب کردیم که چطوری این کتاب ها مجوز گرفته!! ماحصل نهایی خریدهامون از غرفه کودکان بدون تحقیق قبلی شد این.اینم زیباترین و پر حس ترین یادگاری غرفه کودکان از طرف بابای بالقوه به مامان بالقوه(خیلی دوسش دارم). البته سفرمون لحظات نوستالژیک شیرین دیگه ای هم داشت.زیارت حضرت معصومه برای اولین بار بعد عروسی مون.ورودی صحن صاحب الزمان ! ساندویچ موتوری! بوستان شهید بنیادی و بستنی سنتی نصف مال من نصف مال تو.و در نهایت شاهکار همسری در خلق خاطره ی به یاد ماندنی تولدم! لحظاتتون به شیرینی و خوش رنگی همین هندوانه
حضرت علي (ع) مي فرمايند: «الدهر يومان؛ يوم لك و يوم عليك؛ روزگار دو روز است يك روزش به نفع توست و روز ديگرش بر ضد تو» برچسبها: تولد, م ت ب, تجمل زدایی, کتاب و کتابخانه [ سه شنبه ششم مرداد ۱۳۹۴ ] [ 18:15 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم تولدی که گذشت.... میگن آیت الله بهجت تولد اعضای خانواده رو بهشون تبریک میگفته و حتی براشون هدیه هم می خریده. برا همین!! احیای رسم تولد تو خونه مون برای من خیلی مهمه.حتی اگر هیچکس برا تولد خودم مراسم نگیره نه کیک بخره نه کادو.آخه تولد برای من واقعا مقدسه.تولد یعنی یادآوری معجزه.معجزه ولادت.معجزه حضور.معجزه فرصت. امسال هم تو چله زمستون براش یه تولد زمستونی گرفتم.یه لباس زمستونی ست لباسم بهش دادم و پوشید و کلی عکس با حجاب گرفتیم و برای بچه های آینده مون فیلم ضبط کردیم.قرار بود کیکش بشه یه کیک زمستونی اما چون شب قبل نصف کیک مخفیانه و شبانه توسط جناب همسرم به یغما رفته بود مجبور شدیم از خودمون تم ابتداع کنیم و جا خالی رو با کلمات مناسب پر کنیم
پدر و مادر همسری برای مراسم شام پیش ما بودند ولی چون میخواستند سریال ساعت 9 رو نگاه کنند زود رفتند(ما تلویزیون نداریم) و در نتیجه مراسم کیک خورون دو نفره برگزار شد تو زمستون زیر درختی که تو عکس بالاست برگ های پاییزی ریخته شده بود و به شاخه هاش دل نوشته چسبونده بودم اما الان درخت من پر شده از شکوفه های صورتی و بنفش،دو تا بلبل رو شاخه هاش نشوندم که دارن هم رو نگاه میکنن درست مثل تم وبلاگمون.خیلی دوسش دارم اینقدری که هر سری دقیقه ها بهش نگاه می کنم و لبخند می زنم. . . و چه صحنه ای میتونه زیباتر از این باشه که شیرینی با عصاره عشق بپزی،چایی دم کنی و تو یه شب بهاری زیر این درخت بهاری دو نفری بشینین و با هم گپ بزنین و یه آینده بهاری رو ترسیم کنین. و آخر سر دو تایی بهاری ترین دعاها رو بخونین .. "اللم اجعل عواقب امورنا خیرا"
برچسبها: تولد, عکس, هدیه, شکموها [ سه شنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 0:46 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم
مواد لازم جهت تهيه منوي عاشقانه: خوب حالا نحوه ي آماده سازي منو: . .
چند وقت پیش تو یکی از انجمن های گفتگو پیشنهاد عاشقانه بالا رو دیدم.خیلی ذوق زده شدم و مصمم شدم برای اجرای هر چه بهتر این پیشنهاد البته نه با دستور اصلیش!با دستور زیر: 1- در طول هفته هر روز غذاهای متنوع به همراه دسرهای مختلف درست میکردم و اندازه یه کاسه کوچیک از غذا کنار میذاشتم داخل فریزر اینشکلی تا مجبور نشم تو یرزو اینهمه غذا رو درست کنم. 2- خیلی تو اینترنت سرچ کردم تا برای تهیه منوی غذا یه وکتور خوب آشپزی پیدا کنم اما خب چیزی که میخواستم پیدا نکردم و در نهایت وکتوری که استفاده کردم با کمی ادیت شد این . 3- لیست غذاهایی که داشتم رو با قیمتهاش تو برنامه ورد نوشتم و عکس رو هم در قسمت بالایی لیستم قرار دادم و نتیجه اش شد این.(البته نمیدونم انگلیسیهاش درسته یا نه از حداقل اطلاعات استفاده کردم) 4- یه سفره سنتی انداختم با دیزاین سنتی.اما متاسفانه چون هول بودم و اون شب غیر عمدی مصادف شده بود با شب تولدم و همسری برا کادو دادنش هی ورجه وورجه میکرد،نشد خوب عکس بندازم همین در دسترسه. لیست رو گذاشتم جلوی همسری و اونم به اولین چیزیکه دقت میکرد قیمتهاش بود و البته در نهایت مرغ سوخاری رو انتخاب کرد و قرمه رو.خیلییییییییی از نتیجه اش راضی بودم خیلی خوب بود خوش گذشت.تونستین حتما انجام بدین.میتونین فضای خونه رو کلا رمانتیک کنین و رمانتیک اجرا کنین با شمع و شاخه گل و عود و.....و یا میتونین نقش یک گارسون رو بازی کنین و با پیشبند حاضر شین و دستمال به دست و.... برچسبها: ایده عاشقانه, شکموها, تولد [ یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۳ ] [ 19:50 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم خیلی تاخیر داشتم میدونم.ولی واقعا تو این مدت درگیر بودم اینقدر از لحاظ روحی و جسمی مشغله برام پیش اومد که از شدت ضعف افتادم و الان 5 روزه که استراحت مطلقم! مهم نیست ! خوب میشیم با دعای شما.
و ای کاش تو این غربت یکی که از احوال ما خبر داره میومد دیدنمون!! ما کسی رو جز خودت نمیخوایم آقا ! مارو امتحان نکن ! ما بی کس شما باش برا ما همه کس! خب بقول خودم وللش اومدم اینجا از تولد همسرم بگمااااا خیلی دوست داشتم تولد 28 سالگی همسری خاص باشه ! اما هیچی به نظرم از این خاصتر نیومد که برا پسری که تابحال براش یه تولد خونگی نگرفتن تو خونه مون یه جشن کوچولو بگیرم.و از این رو !! تو خونه 60 متریمون یه جشن کوچولوی 4 نفره گرفتم.من همسرم و پدر و مادرش.اسم این تولدی که براش گرفتم دارک برثدی هست.دارک برثدی یعنی تولد سیاه!بخاطر همین هم رنگ بادکنکایی که گرفتم مشکی بودو چندتایی هم سفید و قرار بود کلا همه جا تاریک باشه و فقط باشمع روشن باشه و شام هم با شمع سرو شه.اما بخاطر شرایط سنی پدر و مادر همسری بخش شمع رو حذف کردم.برا این تولد نیاز به یه تم سیاه و سفید از عکس قدیمی همسرم هم داشتم.که یه عکس از کوچیکیهاش پیدا کردم و در سایزهای مختلف پرینت کردم و به بعضی از ظروف چسبوندم همینطور به تگ چای اینشکلی و آباژور. +عکس پشت در ورودی خونه که با بادکنکای مشکی و سفید اینجوری پوشوندم تا وقتی همسری درو باز میکنه بادکنکا بریزه رو سرش. + میز دسر و کیک و تنقلات.دسری که درست کردم تلفیق ژله شیر و تیرامیسو بود که عکس همسری رو روی ژله شیر با پودر کاکائو کشیدم با این دستور اما خود دسر تو این عکس نیست. + اینم عکس میز شام و غذای شام که مرغ مکزیکی و شینسل مرغ بود با سوپ.(کلا ۳ بسته مرغ استفاده شد) + خیلی دوست داشتم تولدمون بعد معنوی هم داشته باشه خیلی ایده به ذهنم رسد اما وقت نداشتم که اجراش کنم.یروز داشتم یادداشتهای گوشیم رو مرور میکردم که به یه یادداشت از سخنرانیهای استاد فاطمی نیا رسیدم پرینتش کردم و به دیوار چسبوندم اینشکلی. + پول نداشتم کادو نخریدم! برچسبها: تولد, عکس [ پنجشنبه دهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 20:17 ] [ از نسل او ]
[ ]
[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 19:24 ] [ از نسل او ]
[ ]
به نام خداوند خالق! یادش بخیر به مناسبت جشن تولد ۲۶ سالگیت ۲۶ تا شاخه گل رز آبی فیروزه ای که دوسداری برات سفارش داده بودم!یادته؟اینم عکسش برچسبها: ایده عاشقانه, هدیه عاشقانه, عکس, تولد ادامه مطلب [ سه شنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۰ ] [ 1:3 ] [ از نسل او ]
[ ]
|
|
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |