|
لحظه هاي ما براي هو ღ اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند
|
بسم الله الرحمن الرحیم +آقای همسر مدتهاست به دروس حوزوی علاقه پیدا کرده.چند وقت پیش ازم پرسید میای فلان کتاب نحو رو با هم بحث کنیم؟.جواب دادم: آرهههههه خیلی دوست دارم.میگه:اما کاش یه تخته وایت برد داشتیم.گرونه نه؟.....+خیلیییی ولی اصلا نگران نباش.بهت قول میدم یدونه خوشگلشو خودم واست بسازم......چند روز پیش خداروشکر وقتم آزاد شد و تونستم به کمک یه قاب قدیمی و کمی مقوا تخته وایت برد خوشگلمونو واسش درست کنم.میذارمش رو پایه نقاشی درست زیر عکس حضرت ماه و براش مینویسم "دوست دارم عشقم" و میرم تو حیاط سراغ صاف کردن گوجه های رب ام.یک ساعت بعد همسری میاد خونه و صدام میزنه منم تند تند میرم پیشش سلام میکنم و با خنده و عجله دستشو میگیرم و میبرمش تو سالن تا تخته ی عشقولیمونو بهش نشون بدم.همینجور که دارم با ذوق تعریف میکنم که چجوری درستش کردم یدفعه خشکم میزنه وااای قلبمممم هدیه اونم بعد چند ماه!اونم رو تخته جدیدمون.بازش میکنم و کلی واسشون ذوق میکنم.آروم که میگیرم میبینم همسری داره واسه خودش یواشکی حرف میزنه "خب کادویه ارزونه اما هدیه است و هی داره اینارو با خودش تکرار میکنه". کلی قربون صدقه اش میرم و ازش تشکر میکنم و هی جوراب گل گلیم رو بغلش میکنم و میمالم به صورتم و نازش میگنم.بعدش هم دوتایی با هم برمیگردیم سر رب گوجه پزونمون.بهتون نگفته بودم آخه امسال تصمیم گرفتم رب گوجه مصرفی یک سالمو خودم درست کنم.100 کیلو گوجه خریدیم واسه خودمونو بابای همسری و به 3 روش ربشو گرفتیم.من هم برای اولین بار اینکارو میکردم و هم برای اولین بار از نزدیک میدیدم.خلاصه با سلام و صلوات پروژه رب گوجه پزونمون ختم بخیر شد و عالی هم دراومد.هی یه کارشو میکردم و عین این دیوونه ها تو خونه میخندیدم و اصلا باورم نمیشد که من دارم رب گوجه درست میکنم.بعد به همه فامیلهای همسری که هر سال رب میگیرن میگفتم شما رب گوجه میگیرین خوشحال نیستین؟ اون طفلیا هم میگفتن نه!!کلی خستگی داره غممونم میگیره.منم تو دلم میگفتم پس چرا من اینقدر خوشحالم آخه با اینکه دست تنهام!!!! +کمد اتاقم خیلی کوچیکه و جام واقعا کمه.برا همین چهار تا ازین سبد میوه ها واسه سازماندهی به وسایلم داخلش گذاشته بودم.یکی واسه کفش و صندل یکی کیف و اونیکی هم لباس و پارچه که دیگه شکسته بودند و رنگشون هم مشکی و بی روح بود.در راستای مقاومت اقتصادی اون سبد هایی که گوجه ربی ها توش بودند رو شستم و حسابی خوشگلشون کردم و با کلی انرژی مثبت فرستادمشون داخل کمدم.حالا هی کمدمو باز میکنم و ازین سبدهای رنگی منگی کیفور میشم و میگم کاش صورتی یا فسفری داشتم تا رنگی تر میشدن. +چند وقت پیش هم داشتم انبارو تمیز میکردم که بین وسایل کهنه و داغون پدر شوهرم این و این و این تلفن قدیمی نظرمو بسیار زیاد به خودش جلب کرد.همون شب عملیاتِ لولو به هلو رو روشون انجام دادم و اولی رو تبدیل به ایشون کردم واسه گیره سرام اینشکلی و دومی هم تبدیل شد به یه جای مناسب مخصوص بدلیجاتم.یعنی عاشقشون شدما.هی الکی میام بهشون سر میزنم یه چیز بر میدارم و دوباره با وسواس میذارمش سرجاش خخخخه. بعد هی به خودم میگم کاش یه نی نی داشتم که گیره های اونو اینجا میچیدم.بعد تو ذهنم خودمو با یه دختر کوچولوی سه ساله تصور میکنم که دارم به موهای بلند طلاییش گیره میزنم اونم داره با دندون موشی هاش بهم میخندده. +حدودا یک یسالی بود که داشتنِ یه گردنبند گل گلی یکی از آرزوهام شده بود و خیلی هم دوست داشتم که همسری واسم بخره و سورپرایزم کنه.هر جا عکس گردنبند میدیدم اسکرین شات میگرفتم و ذخیره می کردم ومینداختم بک گراند گوشی تا همسری ببینه که چقدر دوست دارم و اگه خدا بخواد فرجی حاصل بشه اما خب هیچ افاقه ای نکرد +قرارِ "هر هفته دوشنبه یه شیرینی"به دلیل کمبود بودجه مون بهم خورد.و الان هر دو سه هفته یبار درست میکنم.اونم در مقدار کم آخریش هم شیرینی آلمانی بود که جای شما خالی هم خیلی خوشمزه بود همم کلی شاد میشی وقتی میپزیش بس که بامزه است مراحل ساختش.اینم یه قطعه از کیک رنگی منگیمون(اون اسمارتیز ها فقط برای زیبایی دید و نمیخوریم میذارم کنار واسه تزیینات بعدیم قدرت زن در قدرت محبتشه هر چی زن عمیقتر محبت کنه مرد اسیر تر میشه و دل کندنش سختتر محبت کردن رو باید تمرین کرد + سالگرد ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها برنامه تون چیه؟؟؟ برچسبها: مقاومت اقتصادی, عکس, بازیافت, شکموها [ چهارشنبه دهم شهریور ۱۳۹۵ ] [ 15:3 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم
دیلینگ دیلینگ دیلینگ - سلااااااممم ! - خاجل سلام خوبی؟ تا ده دقیقه دیگه خونه ام حاضر شو میخوایم بریم بیرون - واااااای آخ جون !!! کجااااا؟ - اومدم میگم نزدیک یه فروشگاه سه طبقه پوشاک ماشینو پارک میکنه.دستمو میگیره و میبرتم داخل و میگه :" امروز روز تولدته هر چی که دلت میخواد برای خودت بخر " یه لحظه از شدت ذوق خشکم میزنه !! با صدای بلند میپرسم هر چی؟؟ ...هر چی.......وای نمیدونستم باید چجوری این همه حس خوشایندم رو تو اون فرشگاه به همسری ابراز کنم...دوست داشتم بلند یه هورا بکشم بچرخم و بپرم تو هوا،رو سرامیک فروشگاه لیز بخورم و همش دور همسری بگردم.آخه همیشه یکی از فانتزی های ذهنیم این بود که شوهرم مثل یه جنتلمن دست منو بگیره و ببره داخل یه فروشگاه و بگه عزیزم هر چی که میخوای بردار نگران هیچی هم نباش.عجیب اینه که من تا بحال این حسمو با همسری به اشتراک نذاشته بودم چون میدونستم اون هیچوقت نمیتونه این آرزومو محقق کنه.خب البته اونم خوب منو میشناسه که مراعاتشو میکنم. برا همین نهایت خرچی که رو دستش گذاشتم 54 تومن بود!!! موقع برگشت هم شام مهمون همسری بودیم.پرسون پرسون آدرس بهترین کبابی اون منطقه رو گیر آوردیم.خریدیم و اومدیم خونه دو نفری تولدمو جشن گرفتیم(اون گلدون تو عکس هم یدونه از محصولات گلخونمه که مشکی بود و خودم رنگش کردم.).یروز تو یکی از صفحات تبلیغ آقای ماکارونی رو دیده بودم.اینقدر عکسهاش برام خوشمزه بود که تصمیم گرفتم برای سپاس از همسری به مناسبت جشن تولد سورپرایزانه اش سینی مخصوص خانوم ماکارونی رو درست کنم.یه چند ساعتی دستم بند بود امااا نتیجه اش فووووووق العااااده بود.همسری واقعا سورپرایز شد و خیلی خوشش اومد.(اون جا شمعی گل گلی تو عکس رو هم با روش دکوپاژ ساختم.ناج شده.) . . +ماه رمضان امسال خیلی برام پر برکت بود. وای باورم نمی شد.تو شهر مامانمینا دعوتم کردن برای تبلیغ. هر روز میرفتم تو محفل انس با قرآن و برای خانوم ها احکام می گفتم. گاه گاهی حدیث و روایت و کمی سخنرانی. خیلیییی حس خوبی بود خیلی برام مفید بود اولش قرار بود یه مدت کوتاهی آزمایشی کنارشون بمونم. اما اینقدر استقبال شد که ازم خواستن حتما تا آخر ماه رمضان تو این شهر بمونم و براشون احکام بگم.جای دیگه هم برای تبلیغ دعوتم کردن حتی تو شهر همسری!! اصلا در تصورم هم نمیگنجید که ثمره یکسال طلبگی اینقدر برام پر برکت بوده باشه.اونقدر با خانومهای کلاسم صمیمی شده بودم که باهم رفتیم برای افطار اردو تو اتوبوس ازشون سوال احکامی میپرسیدم و بهشون جایزه میدادم.خیلی به همه خوش گذشت. +یه روزم یه خانومه یسری رو بالشتی آورد تو کلاس احکامم واسه فروش.دو تاش خیلییییییی ناز بود خیلییی.اما خوب پول نداشتم که بتونم بخرم.ترجیح دادم از دیدنشون و خرید بقیه فقط لذت ببرم.همش دوست داشتم خانوم ها همون طرحی رو واسه خودشون بگیرن که من دوست داشتم مال من باشه.تو حال و هوای خرید کردن اونا بودم که یکی از خانومها گفت بیا یه خوشگلشو واسه من انتخاب کن.منم با ذوق اونی که دوسش داشتمو بهش پیشنهاد کردم.پولشو داد و دو دستی تقدیمش کرد به من و گفت مبارکه واسه تو خریدم .قلبم یه لحظه وایساد واسسسههه من؟؟؟اینقدر ذوق کردم که پریدم بغلش و بوسش کردم.بعدشم خوشحال نشستم سر جام و با عشق زل زدم به رو بالشتی جدیدم و براش نقشه کشیدم که کجا ازش استفاده کنم که یکی دیگه از خانوم ها اومد کنارم و در گوشم گفت منم میخوام یه جفت ازینا بهت بدم برو خودت یکی رو انتخاب کن اصرار اصرار دیگه در پوست خودم نمیگنجیدم انتخاب کردم.همون دوتایی رو که خیلییی دوسشون داشتم. +امسال ماه رمضون کلی مهمونی رفتیم.و من برای اولین بار تو مهمونی های دوره ای دخترخاله ها که آرزو داشتم برای یبار هم که شده با بودن من همزمان شه شرکت کردم.مهمونی های خیلی سالم ساده پر از خنده و حرف های جوانانه.خونه تک تکشون رفتم و واقعا خوش گشت.خیلی دوست داشتم منم یروز ازشون پذیرایی کنم.از زنداداشم اجازه گرفتم و تو خونه داداشم همگی رو دعوت کردم.افطاری براشون حسابی تدارک دیدم و سفره رو به قشنگترین شکل ممکن چیدمان کردم. از اول ورود تا آخر خروج همش از دستپخت و چیدمان و مهمان نوازی تعریف میکردن خیلییی خوششون اومده بود و هی بهم میگفتن دست شوهرتو بگیر و بیاین اینجا زندگی کنین تا ما هر هفته بیایم خونه تون مهونی + از وقتی همسری بهم گفته:"دیگه طعم غذای هیچ کسی به دهنم مزه نمیده .جز تو !" انگاری بمب انرژی تو روحم ترکیده یه هفته است افتادم تو جون آشپزخونه ام و از همه چیز میزهای دورم کمک میگیرم تا این حسِ تعلق رو تو وجود همسری عمیق و عمیقتر کنم.عاشقونه و با لبخـــــــند وارد آشپزخونه ام میشم.لباس کارمو میپوشم یه بسم الله میگم و با سلام و صلوات پیش بسوی برنامه جدیدی که برا آشپزخونه ام ریختم.مثلا دوشنبه ها رو گذاشتم واسه شیرینی پزی.جمعه ها که طبق روایت عیدِ یه غذای خاص با چیدمان عیدانه.شبهای تابستان هم که فقط آب دوغ خیار.یذره غذا میپزم یذره ظرف میشورم و از پشت پرده سنتی آشپزخونه سرمو خم میکنم و واسه همسری قلب میفرستم.میخنده !! میخندمممم و با ذوق بیشتر بر میگردم سر غذام درشو بر میدارم و با تمام حسم میگم به به عالی شده بعد صدای ریز همسری رو میشنوم که داره با خنده میگه: "جا خاجل" +چند روز پیشم همسری کتاب میخوند،منم تو آشپزخونه و طبق برنامه جدیدم واسه خودم قطاب پزون راه انداختم.واااای فوق العاده تجربه خوبی بود.اینقدر خوش عطر و طعم بود که نصفش رو همونطور داغ داغ خوردیم کمی رو هم گذاشتیم شب با چایی خوش بوی شمال بخوریم.عطر هل و پسته و گلاب.دارچین و گردو آدمو مست می کرد.خلاصه خیلی بهم خوش گذشت به همسری میگم من هیچوقت حاضر نبودم که یه مرد باشم هیچوقت.چقدر خدا دوسم داشته که منو یه زن آفریییده با این همه ظرافت چقدر زن بودن خووووبهههه.خلق اینهمه زیبایی و مزه و اینهمه حس مثبت و آرامش بخش با وجود روح شکاف خورده از مشکلات و عمقی از غم واقعا فقط و فقط از عهده یه زن برمیاد.چه تناقض عجیبی بسیار لطیف و آسیب پذیر اما بسیار صبور و آرامش دهنده.قربون حضرت زینب بشم.بعدش میخندم و هی تو خونه داد میزنم: چقدر خوشحالم که من یک زنــــــــــــــــــــــم! چقدر خوبه که من یک زنــــــــــــــــــــــم! خدایــــــــــــــــــا ممنونم که منو یک زن آفریدی ممنونم!
الآن نوشت: کله سحر همسری بعد خوندن نماز در حالیکه من پشت لپ تاپم نشتم و دارم این مطلبو مینویسم،میگه دلم شیرینی میخواد........+میخوای برات قطاب بپزم؟.......اوهوم.ما رفتیم قطاب پزون. دو ساعت بعد نوشت: مراسم از قطاب پزون به کیک یزدی قالبی پزون تغییر کرد.اینم صبحانه همسری. برچسبها: عکس, شکموها, تولد, بازیافت [ پنجشنبه دهم تیر ۱۳۹۵ ] [ 5:40 ] [ از نسل او ]
[ ]
به نام بدیع سماوات و الارض دوسال پیش برای اولین بار که صفحه اینستاگرامم رو باز میکنم و یکی یکی پیج های ملت رو نگاه میکنم.به خودم میگم واااای ملت چجوری دارن زندگی میکنن ما چجور!دنیای خالخالی ها گل گلی ها رنگ های متنوع عموما سبز و آبی و صورتی پر از جینگول مینگولای خوشگل.تازه فهمیدم ایکیا یه اسم ژاپنی نیست کم کم دلت میخواد! دلت میخواد ازونا داشته باشی که اونا دارن.ازونایی بخوری که اونا هر روز دارن میخورن.ازونایی بپوشی که اونا دارن میپوشن.کم کم گم میشی.گمت میکنن.و خودشون تو رو میسازن اونطور که دلشون میخواد.سلیقه ات علایقت دلبستگی ها و باورهات،همه رو تحت شعاع قرار میدن.همسری میگفت خاجل نرو توش می گفتم نهههه بذار برم دوست دارم خواههششش. سرشو تکون می داد و می گفت تبعات داره.منم می خندیدم و می گفتم نه فقط می خوام ایده بگیرم. ایده از کی؟ فلانی تو فلان پیج با چند کیک فالور عکسهای دکور خونه ای رو میذاره که هر روز داره توش خرج میکنه.یعنی ماهی چند صد هزار تومن داره ظروف جدید میخره،کاغذ دیواری،جینگول مینگول،استکان رنگی،بشقاب گل گلی ،فرش،رو تختی،گل،پرده،چه میدونم از شیر مرغ تا جون آدمیزاد و فرت عکس میگیره و میذاره تو نت محض ایده.اینقدر دنیاش با دنیای تو متفاوته که اصلا باورش نیمشه آدمهایی تو رده مالی تو با ماهی 200-300 دارن میسازن.تو هم باورت نمیشه که آدمهایی به این بیخیالی دارن تو این کره خاکی از خودشون زندگی در وکنند خلاصه کاری به اینستاگرام و آسیب هاش ندارم.خواستم بگم منم با همه مقاومتهام تو دنیای ساختگی اونا خودمو گم کردم.با این تفاوت که این گم کردن ها زمینه بروز یسری حوادث جدید و دوست داشتنی تو زندگیم شد.کلی هنر یاد گرفتم کلی خلاقیت به خرج دادم و احساس خوب زنانه بهم دست داد...مثلا خیلی دوست داشتم بدونم غذا خوردن تو ظرفهای رنگی منگی خوشگل چه مزه ایه و چه حسیه؟و در این راستا از ظروف ملامینی داغون خونه پدر شوهر بهره برداری کردم و بشقاب خالخالی یا گلگل ساختم یا وقتی از این بشقاب ها تو صفحات دیدم دلم خواست و یه نمونه خونگیشو با دکوپاژ ساختم که همه شون خیلی خوشگل شدن.اینم که قبلا دیده بودین. چنگال گل گلیا رو بگو انگار همه داشتن جز من!رفتم بخرم دستی 60000 تومن پشت در اتاقمم با نوار کاست طراحی کردم که این مال سه سال پیشه و ایده اش هم از مامی سایته.خیلی همه دوسش دارن.به همسری میگم منتظرم سه تا شیم و شکل حبه رو هم تو این کادر مربعه جای اون گلها جا بدم اینم که معرف حضورتون هست که من مثلا زمستونوشو ساختم خخخ البته من با خمیر نون فانتزی و نمک و مواد بازیافتی این آدم برفی عاشق رو ساختم اما تو لوازم هنر فروشی مجسمه و درختش رو آماده میفروشن برا کار ماکت و ازونا که خودشون میدون که خیلی شیک درمیاد اونطور..... تازه بازم هست... عشق نوشت: شب میلاد امام زمان عجل الله یه بسته دستمال کاغذی برداشتم نشستم پای شبکه پویا و برای بار دوم فیلم "شاهزاده روم" رو دیدم.همسری هم خواب بود.وسط فیلم با صدا گریه های من از خواب بلند میشه میاد کنارم میشینه و آرومم میکنه،منم براش حسمو نسبت به ملیکا بانو میگم،یه بانوی برگزیده اونم غیر عرب.از قشنگترین خواستگاری دنیا.از اینکه چقدر امام زمان مادرشو دوست داره و چقدر خوبه که من همیشه قبل دعای عهد زیارتنامه مادرشونو با صوت فرهمند گوش میدم و بخاطر معنای بسیار زیبای این زیارت خیلی نرجس خاتونو دوست دارم خیلی زیاد و براش فرازهایی از زیارت رو میخونم.السلام علیک و علی آبائک الحواریین السلام علیک و علی بعلک و ولدک.....اشهد انک احسنت کفاله و ادیت الامانه و جتهدت فی مرضاه الله...و صبرت فی ذات الله...بهش میگم همسری جونم دستت درد نکنه که اونسری منو بردی سینما تا این فیلمو ببینم.موقع برگشتش هم بهم جایزه دادی با یه دنیا لبخند.منم میخوام جبران کنم و فردا به مناسب میلاد برای اولین بار برات بیسکویت درست کنم . رمضان پیشاپیش مبارک اللهم عجل عجل عجل لولیک الفرج
برچسبها: عکس, شکموها, ن خ, امام زمان [ جمعه هفتم خرداد ۱۳۹۵ ] [ 8:0 ] [ از نسل او ]
[ ]
|
|
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |