|
لحظه هاي ما براي هو ღ اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند
|
سلام به همگی چطوری خوبین کانال ایتا رو راه انداختم تشریف بیارید اونجا کنار هم باشیم https://eitaa.com/zireyeksaqf [ سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 5:56 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم پیاز را نگینی خرد کردم و با کمی روغن و زردچوبه تفت دادم. تکه گوشت ها را هم اضافه کردم درب قابلمه را گذاشتم و در یک قدمی گاز روی تخت نشستم و خوب به اطراف نگاه کردم. بیش از ده روز است که در اینجا؛یک اتاق نه متری از یک هتل بزرگ!همسایه ی امام رضا شده ایم. اتاقی که جنس ملحفه ی روی تختش نه مانند مخمل لطیف است نه مثل ساتن دلربا و نه حتی گلدوزی شده.یک پارچه نخیِ سفید ساده!که کارش را خوب بلد است و هر شب حدیث پیامبر ص را به یادمان می اندازد که خواب برادر مرگ است. چشم میچرخانم به گوشه ی اتاق،به چمدانی که برنج و سیبزمینی،شکلات وعسل،لباس و شامپو همه را در خود جای داده،مشابه همان کاری که آن حجم از قفسه های کمد خانه ام برایم می کرد،بگذریم که کمد خانه با آنهمه فراخی همیشه برایم کم بود و این چمدان هنوز نصفش خالی! تنها داراییِ مان در اینجا چهار تا استکان قدیمی است و یک سینی پلاستیکی.اینجا نه خبری از کریستال چک هست نه چینی فرانسه نه حتی سیلور ترکیه.اما پر هست از دلخوشی، شادی و حال خوش معنوی. انگار در همسایگیِ امام رؤوف ما هم نسبت به هم مهربانتر شده ایم.در همین اتاق نه متری میخندیم،بازی میکنیم،دور هم غذا میخوریم،باهم تمیزکاری میکنیم و شبها قصه ی مهربانی ضامن آهو را تعریف. بیشتر از اینکه حواسمان به کوچکی اتاق باشد به کوچک نبودن خودمان است!که یک وقت خُلقمان در محضر و همسایگی امام نگیرد و اتاق نه متری اخلاقمان را هم چند متری نکند. دیشب که بی خوابی،تنگی جا،شیطنت بچه ها داشت اذیتم میکرد و نزدیک بود اخلاقم دور از شان همسایه ی امام بودن بشود،نفس عمیقی کشیدم،لیوان آب را پر کردم،قدری نشستم و به خود گفتم"حواست را جمع کن چند روز که بیشتر اینجا نیستی.امام را ناظر به رفتارت به زوارش ببین،سخت نگیر و خوش اخلاقی کن،نگذار چند سال بعد عکس های مشهد یادآور کوچکترین قاب تلخی باشد" آن شب هنگام زیارت،در حالیکه دستمانم را به ضریحِ حضرت گره زده بودم از امام خواستم کمکم کند تا بعدِ رفتن از این اتاق،بعد جدایی از حرمش،یادم نرود که دنیا دقیقا به کوچکی همین اتاق است که قرار است چند صباحی در آن بمانیم و زود برگردیم به خانه ی آخرت.دنیایی که صاحب اصلی اش هر لحظه ناظر است به تمام اعمالمان.از او خواستم که مشکلات دنیا،نقص های مالی و جانی،اخلاق و ایمانم را تنگ نکند و غفلت از یادم نبَرد که من امام زنده ای هم دارم که هر لحظه حاضر است و ناظر به تک تک افعالم پس بايد درمحضر او با مهربانی محض به اهل دنیا خدمت کنم،به امید آنکه بعد مرگ کوچکترین سکانس تلخی از من در کل عالم هستی نمانَد! ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ امام کاظم علیه السلام : [ یکشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 15:52 ] [ از نسل او ]
[ ]
بسم الله الرحمن الرحیم امروز وسط بازی یکی از خدام جلوی احمدرضا رو گرفت و با دست هدایتش کرد به بیرون از صحن(یعنی جای این بازی ها داخل حرم نیست) احمدرضا میگفت:"خیلی دوست داشتم به خادمِ بگم حاجی به والله اگر خود حضرت رضا اینجا بودن با بچه ها بازی میکردند.اصلا همین آقا به ما یاد داده بچه ها رو خوشحال کنیم.اما ساکت شدم و گفتم چشم و بازی رو تموم کردم." قلبم از قدرتش برای سکوت، اکلیلی شد و بهش گفتم: احمدرضا چقدر خوب کاری کردی هیچی نگفتی." البته چند قدم اونورتر خدا بهم لطف کرد و به دلم انداخت که نذارم حرف خادم امام رضا رو زمین بمونه. پالتومو درست کردم. اما حالم بد شد و به شدت از بحث کردن باهاش پشیمون شدم؛ اینکه چرا بجای صغری کبری چیدن یک کلمه بهش نگفتم چشم! اصلا مگه حرمت خادم امام کمه؟خادم امام، محبوب امامه، اینا مورد عنایت امام اند، امام اینها رو دوست داره و بهشون نظر ویژه داره.اصلا برا اینکه به امام بگم چشم باید به خادمش اول بگم چشم!!و این خطای من یعنی من هنوز امام رو نشناختم.یعنی منیت من، قلقلی میده نفس منو. همونشب توبه کردم و از امام عذرخواهی.اما حال دلم هنوز برنگشته. [ سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 15:50 ] [ از نسل او ]
[ ]
سم الله الرخمن الرحیم همینجور که با تعریفهایم ذوق میکرد و میخندید یک ان سرش را زیر گرفت، اهی کشید و لبهایش را گاز گرفت و گفت خاله من عاشق درست کردن دستبندم اما مهره و وسایاش رو ندارم. فردای انروز از مادرش . درسته مقصد مغازه مهزه فروشی بود اما کلی در مسیر پیاده راه رفتیم، گپ زدیم، عکس گرفتیم، من دل به دنیای دخترانه او دادم و گوش شدم برای حرف های نشنیده اش. او هم تعریف میکرد از مدرسه اش از معلم خوبش از دوستانش....و از اینکه امروز چقدر خوشحال است و حسابی به او خوش گذشته است. بهشت خانهسرايي دارد به نام «دارالفَرح» (خانة شادي)، تنها کساني وارد آنجا ميشوند که ايتام مؤمنين را شاد و خُرّم کرده باشند. (نهجالفصاحه، ج ۱، ص ۱۷۵) [ سه شنبه هشتم فروردین ۱۴۰۲ ] [ 16:8 ] [ از نسل او ]
[ ]
|
|
| [قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |