لحظه هاي ما براي هو ღ
اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند 

دوست دارم نمازهارو با بچه ها بیایم مسجد بخونیم.
اینقده بهشون خوش میگذره. هم دوست پیدا میکنند. هم کلی بازی میکنند. هم شکلات میگیرن. هم خانومها حجابشون رو تشویق میکنند و مهتر از همه با این فضا دوست میشن.

چند روز پیش همه رفته بودند و ما جزء آخرین نفراتی بودیم که داشتیم از مسجد میومدیم بیرون.
از دور متوجه شدم کفش هامون تو جاکفشی نیست.اینطرف و اونطرف رو نگاه کردم و دیدم یکی قبل رفتنش دونه دونه کفش هارو از جا کفشی دراورده و اینجوری جلو پله ها جفت کرده و رفته.

همان کیفیتی که نماز میخوانیم، جان میدهیم!
آیت الله جاودان

پی نوشت:

منو احمد رضا خیلی وقته از نظر شرکت در مراسم معنوی و مذهبی از همدیگه مستقل شدیم.مثلا در مورد همین مسجد رفتن. من معطل نمیمونم که احمدرضا حتما بیاد تا منم برم مسجد.ازش میپرسم بریم مسجد؟اومد اومد، نیومد خودم با بچه ها میرم مثل این چند روز.

مشهد هم همینطور بودیم. هر کسی هر زمانی که دوست داشت و سرحال بود میرفت و اینجوری بود که ما اکثرا تنها و جدا جدا میرفتیم داخل حرم، نه خانوادگی.😊
خیلی هم از این استقلال راضی هستیم.به همدیگه هم اصلا گیر نمیدیم و واقعا کاری به مذهب و دین همدیگه نداریم. به اخلاق چرا اما به دین نه! به هر حال انسانیم و از لحاظ معنوی و دینی ممکنه گاها افت و خیز داشته باشیم.

قرار نیست، بی دینی شوهرم، یا کم دینی شوهرم، یا در مورد احمدرضا عدم موقعیت و شرایطش منو از لذت های معنویم دور کنه.❤️


برچسب‌ها: مسجد, تربیت فرزند, تربیت دینی, مهربانی
[ دوشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۲ ] [ 1:9 ] [ از نسل او ] [ ]

بسم الله الرحمن الرحیم
مدتی بود فاطمه رو میفرستادم کلاس ورزش. اوایل خیلی با خوشحالی برمیگشت خونه. یه مدت که گذشت احساس کردم خنده و شادی سابق رو نداره. علتش رو ازش جویا شدم و در جواب گفت که داخل کلاس دو تا خواهر هستند که خیلی اذیتش میکنند، بهش میخندن، هولش میدن و مسخره ش میکنند.

فردای اونروز رفتم و یه گوشه از باشگاه جاییکه دیده نشم نشستم و از دور حرکات اون دوتا خواهر و فاطمه رو چک میکردم.
دیدم بله حق با فاطمه ست خواهر بزرگه واقعا داره بی علت بد اذیتش میکنه.خونم به جوش اومد یک آن تصمیم گرفتم برم و جلوی رفتار زشتش رو بگیرم اما صبر کردم و دنبال راه حل بهتری گشتم.

کلاسشون که تموم شد رفتم جلو و به بچه ها دست دادم و یه احوالپرسی خیلی گرم با اون دو تا خواهر کردم، یه خوراکی دستشون دادم و رو کردم به بزرگه و گفتم:پس حق داره که فاطمه ی من همکلاسی هاش رو دوست داشته باشه. چه دخترهای ناز و گلی هستید.حالا که اینقدر خوبید ازت یه خواهشی داشتم اونم اینکه شما که بزرگتری و خانم تر، ازین به بعد بیشتر حواست به فاطمه باشه ازت میخوام مواظبش باشی، یوقت کسی از بچه ها اذیتش نکنه یا هولش نده چون هنوز کوچولویه خیلی.

خنده ای کرد و بهم قول داد که مواظب فاطمه میمونه.
چند ماهه از کلاس میگذره...
و خواهر بزرگه هنوز سر قولش مونده ❤️

امیر المومنین علی ع میفرمایند :در خشم تربیت ممکن نیست


برچسب‌ها: مادرانه, تربیت فرزند
[ سه شنبه سوم آبان ۱۴۰۱ ] [ 16:13 ] [ از نسل او ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

یا لطیف

وقتی مجرد بودم زندگی قشنگ و بدون دغدغه ای داشتم.خودمو آدم خوبی میدونستم و بهشت رو بر خودم واجب.بیشتر از سنم سواد داشتم و خودمو عقل کل میدونستم و برای آدمای باسواد ارزش خیلی زیادی قائل بودم.از آدمای خیلی مذهبی بدم میومد و میانه رو هارو بشدت دوست داشتم.اما 1 سال بعد ازدواجم همه چیز زندگیم عوض شد.همه چیز....
همسرم شاید یک سوم ملاکهایی رو که من دنبالش بودم رو هم نداشت.در تمام طول دوره آشناییمون با اینکه میخواستم ازش فرارکنم و بهش بگم "نه" اما....اون ایقدر درون مایه اصولی و عقلانی صحیحی داشت که عقل کل من رو شکست داد و عقل و دل رو با هم تسخیر کرد و من بعد گذشت یکسال علت شکستم رو فهمیدم !!
و الآن با تمام وجودم دوستش دارم.بدون ذره ای!اغراق هر روز بیشتر از دیروز.
--------------------------------
hamsarimito@chmail.ir
برچسب‌ها وب
عکس (63)
هدیه (24)
تولد (10)
سفر (3)
چله (2)
ح ز (2)
ا ز (1)
قم (1)
ن خ (1)
امکانات وب