لحظه هاي ما براي هو ღ
اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند 

بسم الله الرحمن الرحیم

برای روز مرد سال 94 یه پست نوشته بودم،یه نامه خیلی دوست داشتنی.پستی که مطمئنم اگه بود یکی از بهترین پست هام میشد.اما با بهم خوردن بلاگفا همه پست موقت های ماههای اخیرم پرید. و در کمال ناباوری هیچی ازون متن دلی زیبا تو ذهنم نموند تا دوباره بنویسمش.چند روز پیش داشتم عکسهامو نگاه میکردم چشمم خورد به عکسهای اونروز دلم نیومد اینجا نذارم.

شب میلاد حضرت علی علیه السلام بعد اینکه همسری خوابید رفتم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن یه کیک یخچالی خیلی خوشمزه شدم.بعدش هم کیف وسایل تزیینی ام رو برداشتم و رفتم پارکینگ.تو ماشینمون نشستم دوساعته یعالمه بادکنک باد کردم به تعدادی که صندوق عقب رو پر کنه.

فردا برای ناهار قرمه سبزی پختم.چایی دم کردم و ریختم تو فلاکس و بساط پیک و نیک رو بستم و از همسری خواستم که برای ناهار بریم تو یکی از پارک های اطراف خونه.همه وسایلم خودم داخل ماشین چیدم..کیک و دسته گل رو گذاشتم تو صندوق عقب و زیر بادکنکا قایم کردم.

خلاصه بعد خوردن ناهار موقع ریختن چایی به همسری گفتم یادم رفت قند بیارم گذاشتم صندوق عقب میاری؟؟اونم تا بلند شد رفت منم دوربینو آماده کردم و ازش فیلم گرفتم.صندوق عقبو که باز کرد شوکه شد.همه بادکنکا با باد میریختن بیرون.همسر جانم هم میخندید هم یکی یکی بادکنکارو از تو هوا جمع میکرد خیلی صحنه دیدنی ای بود کلی خوشش اومد بیشتر از اینا از هدیه اش.

 همسری از دوران آموزشی سربازی اش دو تا دفتر خاطرات داشت که دوستاش از جاهای مختلف ایران براش اون تو یادگاری نوشته بودند.خیلی این دفترو دوست داشت حتی یادمه جلسه خواستگاری هم این دفترو با خودش آورده بود تا مهری باشه برای صحه گذشته اش.خلاصه خیلی دوست داشتم یه بلایی سر این دفتر بیارم تا جلداش ازین بیریختی دربیاد و یادگاری خوبی بمونه براش.

تو وب گردی هام چشمم به این کتاب افتاد.خیلی از جلدش خوشم اومد بسرم زد تا لباس سربازی همسری که گوشه انباری افتاده رو اونشکلی بدوزم و بدم صحافی برام مثل اون جلد کنند.دردسر داشت اما در کل عاااالی شد.همسری که خیلی عاشقش شد.هم عاشق دفتر هم عاشق شیرینی محبوبش که بهش هدیه دادم تا با خودش ببره اعتکاف.

پیامبر اکرم ص می فرمایند: أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة ؛ من و علی ع  دو پدر این امت هستیم.


برچسب‌ها: روز مرد, هدیه, شکموها
[ شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 3:39 ] [ از نسل او ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

یا لطیف

وقتی مجرد بودم زندگی قشنگ و بدون دغدغه ای داشتم.خودمو آدم خوبی میدونستم و بهشت رو بر خودم واجب.بیشتر از سنم سواد داشتم و خودمو عقل کل میدونستم و برای آدمای باسواد ارزش خیلی زیادی قائل بودم.از آدمای خیلی مذهبی بدم میومد و میانه رو هارو بشدت دوست داشتم.اما 1 سال بعد ازدواجم همه چیز زندگیم عوض شد.همه چیز....
همسرم شاید یک سوم ملاکهایی رو که من دنبالش بودم رو هم نداشت.در تمام طول دوره آشناییمون با اینکه میخواستم ازش فرارکنم و بهش بگم "نه" اما....اون ایقدر درون مایه اصولی و عقلانی صحیحی داشت که عقل کل من رو شکست داد و عقل و دل رو با هم تسخیر کرد و من بعد گذشت یکسال علت شکستم رو فهمیدم !!
و الآن با تمام وجودم دوستش دارم.بدون ذره ای!اغراق هر روز بیشتر از دیروز.
--------------------------------
hamsarimito@chmail.ir
امکانات وب