لحظه هاي ما براي هو ღ
اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند 

بسم الله الرحمن الرحیم

وضو میگیرم.چادرِ گل گلی ام را برمیدارم.جا نمازم را روی فرش قرمز،همان کنج همیشگی، کنار سجاده ي سبزِ مادر پهن میکنم.

آفتابِ گرمِ ظهرِ تابستان کمر همت بسته تا خودش را از پشت شیشه ي پنجره ي رو به حیاط بکشاند به داخلِ اتاق،میشود از لابلای گذرِ نورش ذراتِ معلقِ در هوا را دید که مستانه دورِ پاهای قامت بسته ي مادر میرقصند و میچرخند.

نگاهم غرقِ مادر میشود؛غرقِ آیینه ی شفافِ چشمانش که تصویر سالهای دور بچگی ام را نشان میدهد.دستان مهربانی که کودکی ام را بغل کرده. به مدد یاعلی از زمین بلند کرده.زخم هایم را با معجزه ی نوازش پانسمان کرده.مطابق مزاجم غذا پخته، بوقت مریضی تیمار کرده و به وقت شادی قلقلک داده و بازی کرده.دستانی که حتی برای عروسک هایم هم مادری کرده!!

دستانی که حالا به حکمِ قنوت تا آسمان بالارفته تا دعای عاقبت بخیري دخترش را لابلای عطرِ گلاب چادر سفیدش بگذارد پیش خدا و هزاران بلا را دور کند بصرفِ حضورش پیش هو.

نمازمان که تمام میشود؛ به رسمِ تقبل الله،دستانش را محکم میگیرم. تمام احساسم را میریزم سرِ انگشتانم، گذر میکنم از چین وچروکهایی که شصت سال طول کشیده تا بالغ شوند و گواهِ رنجِ روزگاریست که با ذکر رضا برضاک از آن عبور کرده. کمی انگشتانش را بهم فشار میدهم تا حواسش جمع من شود.

-مامان جان،ماماااان!!
+بله؟
- چقدر تو خوشگلی مامان! خیلی قشنگی! قشنگتر از همه این سالها♥

لپ هایش گل میاندازد؛ لبخند ریزی از سرِ ذوق مپاشد به صورتم؛تسبیح را برمیدارد و زیر لب صلوات میفرستد.

با لبخندش چراغِ خانه ي قلبم روشن میشود.همان نورِ هدایتِ حدیثِ نبوی که هر که مادر را خوشحال کند،گویی؛ خدا را خوشحال کرده. تمام دلهره و ناراحتی ام را با سجاده بقچه میکنم، سرم را میگذارم روی پاهایش که بویِ بهشت میدهد.نگاهم به لبخندِ مادر است و دلم پیش لبخندِ خدا!
____________________________________________________
پیامبر اکرم ﷺ
هر که مادرش را خوشحال کند! خدا را خوشحال کرده
#مادر
#حدیث_مادر
#حدیث
#میم_مثل _مادر

[ سه شنبه بیست و نهم شهریور ۱۴۰۱ ] [ 7:28 ] [ از نسل او ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

یا لطیف

وقتی مجرد بودم زندگی قشنگ و بدون دغدغه ای داشتم.خودمو آدم خوبی میدونستم و بهشت رو بر خودم واجب.بیشتر از سنم سواد داشتم و خودمو عقل کل میدونستم و برای آدمای باسواد ارزش خیلی زیادی قائل بودم.از آدمای خیلی مذهبی بدم میومد و میانه رو هارو بشدت دوست داشتم.اما 1 سال بعد ازدواجم همه چیز زندگیم عوض شد.همه چیز....
همسرم شاید یک سوم ملاکهایی رو که من دنبالش بودم رو هم نداشت.در تمام طول دوره آشناییمون با اینکه میخواستم ازش فرارکنم و بهش بگم "نه" اما....اون ایقدر درون مایه اصولی و عقلانی صحیحی داشت که عقل کل من رو شکست داد و عقل و دل رو با هم تسخیر کرد و من بعد گذشت یکسال علت شکستم رو فهمیدم !!
و الآن با تمام وجودم دوستش دارم.بدون ذره ای!اغراق هر روز بیشتر از دیروز.
--------------------------------
hamsarimito@chmail.ir
امکانات وب