لحظه هاي ما براي هو ღ
اززیبایی های زندگی خانواده ای مینویسم که به دنبال خوشبختی اند 

ناهار مهمون داشتیم. برادر همسرم که تقریبا سنشون بالاست به همراه خانومشون اومده بودند.سفره رو جمع کردم و اومدم ظرف ها رو بشورم که احمدرضا اجازه نداد.گفت شما بشین من خودم میشورم.اصرار کردم میشورم اما جدی تر از قبل ازم خواست برم بشینم.

برادرشوهرم این صحنه رو دید،با کنایه و خنده رو کرد به احمدرضا و گفت :
من میگم چرا هر وقت خانومت رو میبینیم خوشحاله و داره میخنده، پس بگو شما همیشه هواشو داری.

با این جمله هر دومون لبخند زدیم.♥️

اما حقیقت اینه احمدرضا میدونه چون آشپزخونه اُپن هست،من با چادر رنگی و لباسهایی که آستینش رو بخاطر وجود برادر همسر نمیتونم بزنم بالا باید ظرفها رو بشورم. احمدرضا اومد کمکم چون اون یک مرد غیرتمندِ.♥️

ظرفها که شسته شد،یه چای داغ قند پهلو براش ریختم و با لبخند عمیقتری نشستم کنارش♥️

#عاشقانه


برچسب‌ها: عاشقانه, همسرداری
[ شنبه هجدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 3:25 ] [ از نسل او ] [ ]
.: Weblog Themes By themzha :.

یا لطیف

وقتی مجرد بودم زندگی قشنگ و بدون دغدغه ای داشتم.خودمو آدم خوبی میدونستم و بهشت رو بر خودم واجب.بیشتر از سنم سواد داشتم و خودمو عقل کل میدونستم و برای آدمای باسواد ارزش خیلی زیادی قائل بودم.از آدمای خیلی مذهبی بدم میومد و میانه رو هارو بشدت دوست داشتم.اما 1 سال بعد ازدواجم همه چیز زندگیم عوض شد.همه چیز....
همسرم شاید یک سوم ملاکهایی رو که من دنبالش بودم رو هم نداشت.در تمام طول دوره آشناییمون با اینکه میخواستم ازش فرارکنم و بهش بگم "نه" اما....اون ایقدر درون مایه اصولی و عقلانی صحیحی داشت که عقل کل من رو شکست داد و عقل و دل رو با هم تسخیر کرد و من بعد گذشت یکسال علت شکستم رو فهمیدم !!
و الآن با تمام وجودم دوستش دارم.بدون ذره ای!اغراق هر روز بیشتر از دیروز.
--------------------------------
hamsarimito@chmail.ir
امکانات وب